خانه عناوین مطالب تماس با من

من هم

من هم

روزانه‌ها

همه
  • راهرو
  • موسسه زنان و کودکان رهیاب

دسته‌ها

  • تجربه زیسته 25
  • معرفی کتاب 8
  • از دیگران 22
  • یادداشت های من 16

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • زن را چه به...
  • ...
  • بابا یا عمو، مسئله این است
  • استخوان های دوست داشتنی
  • 8 مارس، روز زن گرامی
  • چرا به جوک رشتی می خندیم؟
  • مصاحبه با دوربین تلویزیون
  • خاطرات آدم و حوا
  • بازی آخر بانو
  • فقط بخشی
  • تنهایی
  • سایه های ساده
  • فقط عشق، دومین کتاب در گردش من
  • اولین کتابی که جا گذاشتم:
  • سوالات پسرک سوئدی درباره ی ورزش بانوان در ایران

نویسندگان

  • فروغ 4
  • لعیا سرابی 28
  • فتانه 41
  • عزت همتیان 1
  • شیددخت 2
  • پرتنا 1

بایگانی

  • مرداد 1390 1
  • خرداد 1390 1
  • اردیبهشت 1390 1
  • فروردین 1390 1
  • اسفند 1389 1
  • دی 1389 1
  • آبان 1389 4
  • مهر 1389 3
  • شهریور 1389 7
  • مرداد 1389 3
  • تیر 1389 3
  • خرداد 1389 29
  • اردیبهشت 1389 1
  • فروردین 1389 1
  • اسفند 1388 2
  • آذر 1388 2
  • آبان 1388 6
  • مهر 1388 1
  • شهریور 1388 2
  • مرداد 1388 1
  • تیر 1388 6

آمار : 57114 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • زن را چه به... دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 00:36
    مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد، دستش را در جیبش می کند و در می آورد، من به شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او گشادتر می شود. موقع پیاده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد می کنند... (تقصیر خودم بود باید جلو می نشستم.) مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند، یادم هست موقع سوار...
  • ... یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 15:41
    جنسیت، به طور طبیعی، با زبان کاری ندارد یا، اگر کار داشته باشد، کارش بی‌ضرر است و امتیازی برای هیچ‌یک از دو جنس به همراه ندارد. مذکر و مونثی که در زبان عربی و فرانسه وجود دارد از این جنس است. این که کلمه‌ی «صندلی» مذکر و «میز» مونث باشد، به نفع یا ضرر مردان و زنان نیست. اما اگر جامعه مردسالار یا زن‌سالار باشد، واژه‌ها...
  • بابا یا عمو، مسئله این است پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 17:54
    - مامان من دیگه مدرسه نمی رم کلاس اولی ها یک خط در میون دیگه نمی خوان برن مدرسه. - اِ!!! چرا نمی خوای بری مدرسه دخترکم؟ - بچه ها با من بازی نمی کنن - جدی؟ چه بازیی؟ - خاله بازی - اوه!!! چرا با تو بازی نمی کنن؟ - نه،بازی می کنن ولی همش می گن من باید بابا باشم - اِ!! بابا که نقش خوبیه!!! تو چرا دوست نداری بابای خونواده...
  • استخوان های دوست داشتنی جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 08:11
    اولین رمانی که به گردش رفت، سیزدهمین کتاب ام بود. استخوان های دوست داشتنی نوشته الیس سبالد . به یاد بیاور، داریم چیزی را کشف می کنیم. (ص461)
  • 8 مارس، روز زن گرامی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 11:34
    زن که باشی درباره‌ات قضاوت می‌کنند؛ در باره‌ی لبخندی که بی‌ریا نثار هر احمقی کردی درباره‌ی زیبایی‌ات......که دست خودت نبوده و نیست درباره‌ی تارهای مویت که بی‌خیال از نگاه شک‌آلوده‌ی احمق‌ها از روسری بیرون ریخته‌اند درباره‌ی روحت، جسمت، درباره‌ی تو و زن بودنت، عشقت، همسرت قضاوت می‌کنند تو نترس و زن بمان احمق‌ها همیشه...
  • چرا به جوک رشتی می خندیم؟ جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 00:46
    یاداشتی از پروفسور بیات استاد بخش جامعه شناسی در دانشگاه تهران چرا به جوک رشتی می خندیم؟ "یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، می بینه زنش لخت روی تخت خوابیده ..." "یه روز یه رشتی در کمد را باز می کنه، می بینه حسن آقا ..." چه چیزی درباره لطیفه های رشتی خنده آور است؟ هنگامی که یک ماجرایی تعریف می شود که...
  • مصاحبه با دوربین تلویزیون سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 01:59
    امروز از صدا و سیما اومدن برای تهیه گزارش از نمایشگاه. کلی دیرتر از زمانی که قرار بود تشریف آوردند. من تنها بودم. آقای بهبهان، مجری جوون جام جم خیلی بی­ تعارف و بی­ مقدمه به من گفت: شالتون رو درست کنید که موهاتون اصلن دیده نشه و این چیز رو بینیتون چسبیده یا سوراخه؟ همزمان دست به بینی عمل شده خودش می­کشید. نمی­دونم چرا...
  • خاطرات آدم و حوا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 22:43
    یادداشت مترجم مارک تواین، با نام اصلی سامویل لنگهورن کلمنس (1835 ـ 1910) را در ایران، با شاه‏کارهای سه‏گانه‏اش: ماجراهای تام‏سایر، ماجراهای هاکلبری‏فین، و شاه‏زاده و گدا می‏شناسند. زبان ساده، تصویرپردازی شگفت، و طنزی هوش‏مندانه، آثار او را به ماندگارترین آثار ادبیات داستانی دنیا بدل کرده‏اند. امّا خاطرات آدم و حوا،...
  • بازی آخر بانو جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 14:40
    گاهی وقتها داشتن یک گوشه ی امن با خوردن یک چایی گرم چقدر می چسبد.گاهی وقتها خواندن یک رمان خوب حس خوبی می دهد و می شود برای لحضاتی از دنیای وحشی خشن بیرون آمد.چند روزی است که کتاب بازی آخر بانو را می خوانم، هنوز تمام نشده و نمی توانم قضاوتی در مورد آن داشته باشم ولی خواندن آن احساس خوبی می دهد و استراحتی به ذهن .هر...
  • فقط بخشی پنج‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1389 22:19
    من بخشی از مردهای این مملکت رو درک نمی کنم! وقتی به دیده جنده نگاهم می کنه، صدام می زنه خانوم. و وقتی خانومانه رفتار می کنم، به من می گه جنده. اگه می تونی برام بگو که این یعنی چی
  • تنهایی دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 22:51
    سهم من از تمام زندگی نانی نبود که هرشب زیر بارانی ات به خانه می آوردی چیزهای زیادی می خواستم و فرصتی که آن ها را با تو بگویم ******** ************** ******** انگشتت را هرجای نقشه خواستی بگذار فرقی نمی کند تنهایی من عمیق ترین جای جهان است و انگشتان تو هیچ وقت به عمق فاجعه پی نخواهند برد لیلا کردبچه
  • سایه های ساده چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 16:25
    دم غروب که سایه ام کش آمد و از آن نردبان شکسته که عمریست خاک می خورد هم بلندتر شد از دورترین شاخه این درخت انارهای سرخ خواهم چید برای تو و تمام کسانی که قدشان به کوتاهترین شاخه هم نمی رسد تو همان جا زیر درخت بایست و دامن ات را پر کن از انار آخر نگاه کن جیب های سایه ام سوراخ است! زهرا خانی
  • فقط عشق، دومین کتاب در گردش من پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 22:21
    این جریان کتاب در گردش هیجان عجیبی در من ایجاد کرده. کلی ازش لذت می برم. دلم برای اون همه کتاب سوخت که اول تابستون بردم کتاب خونه حوزه هنری و اون ...ها گفتن که این کتاب ها به دردمون نمی خوره. بفروشیدشون به کتاب خرها یا بذارید تو کوچه. و من همونجا جاشون گذاشتم. کاش این به گردش در آوردن هم با جریان سیال ذهن به مغز من هم...
  • اولین کتابی که جا گذاشتم: دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 00:11
    می دونم فتانه عزیز می خواین که خودم بنویسم. ولی این خیلی جالب بود. هفته پیش این مطلب رو خوندم و خیلی توجهم رو جلب کرد. تو کشوری که سرانه کتاب خواندن 3دقیقه هست، نمی دونم جدان این کار چه تاثیری خواهد داشت. به هر حال این کار رو کردم. قرار نبود که بایستم و ببینم که اصلا کسی سر وقت کتاب میاد یا نه، ولی داشتم از کنجکاوی می...
  • سوالات پسرک سوئدی درباره ی ورزش بانوان در ایران یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 00:42
    ارسالی از مهدی محمدی-سوئد - میگم خانومای ایرانی تو ایران هم مجبورن با همین لباسا ورزش کنن یا فقط وقتی که از ایران میان بیرون باید اینا رو بپوشن؟ نه – تو ایران مجبور نیستن این لباسا رو بپوشن. - یعنی اگه شما اونا رو بدون این لباسا ببینین اشکال نداره؟ - من این رو گفتم؟ - آره دیگه، خودت گفتی تو ایران مجبور نیستن این لباسا...
  • به مناسبت روز مرد نوشته شده شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1389 01:12
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" چندی خوشگله؟" سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!" در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا...
  • اگر به خانه‌ی من آمدی شعری از غاده السمان شاعری توانا از سوریه چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 16:43
    اگر به خانه‌ی من آمدی برایم مداد بیاور مداد سیاه می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم ! یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند ! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به...
  • زنان در تاریخ دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 14:08
    مدتها این سوال برایم وجود داشت که چرا با وجود آنکه زنان قرون پیش در ایران نا پیدا هستند، حضور اجتماعی ندارند و ضعیفه محسوب می شدند، پس چگونه هر زمان جنبشی اجتماعی در سطح جامعه بوجود می آمد آنها هم به طور موثر حضور و در صف اول قرار دارند. نمونه ی تاریخی آن درجنبش نان و تنباکو است که هر دو در زمان ناصرالدین شاه به وقوع...
  • آزادی سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 17:18
    تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید، چراکه تنها یک سخن، یک سخن در میانه نبود: "آزادی " ما نگفتیم تو تصویرش کن شاملو
  • سنت یا مدرن چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 21:46
    چند وقت است که به اشکال مدرن شدن در جامعه فکر می کنم. اشکالی که گاهی پوست اندازی سنت را به همراه دارد، گاهی هم تنها پوسته ی مدرن را بر تن کشیده است. دختران و پسرانی که فقط نقاب مدرنیته را برچهره دارند و از آن هیچ اطلاعی ندارند تا زنان و مردانی که از مدرن ژستهای مد روز آن را، در لباس پوشیدن با داشتن ماشین ها و خانه...
  • از 28 مرداد تا امروز پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 19:18
    وقتی تاریخ را می خوانیم خیلی زود از عدد ۵۰ سال می گذریم. صد سال رقم است ، ولی رقمی مانند ۳۲ همیشه در ذهن ما می ماند، در تاریخ عدد وجود دارد و اثر. ما اعداد را می خوانیم و اثری که یک واقعه در تاریخ گذاشته است را قضاوت می کنیم. اثری که ۲۸ مرداد سال۱۳۳۲ روی زندگی تک تک ما گذاشت و باعث شد که بعد از۵۷ س ال ما چنین سرنوشتی...
  • فقر چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 23:47
    میخواهم بگویم ...... فقر همه جا سر میکشد ....... فقر، گرسنگی نیست ..... فقر، عریانی هم نیست ...... فقر، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند ......... فقر، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست ....... فقر، ذهن ها را مبتلا میکند ..... فقر، بشکه های نفت را در عربستان ، تا ته...
  • اسمی به رنگ هوا چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 14:00
    پین این منگنه گلوی عکسم را گرفته شناسنامه نمی خواهم دلم مثل پنجره به عبور هوا خوش بود با من به اسم و با باد به صدای خوف نگو ابری شده ام در اقصای نقطه های جغرافیا چه متروک آمده بودم مثل زنی از عکس های قدیمی خاک رف را گرفته ام که صدایم از عبور این همه سال خش دارد مرا از کدام شلیک ها آویخته بودند به کاغذها؟ بی خیال هر چه...
  • از من چقدر شبیه به تو چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 13:23
    چیز عجیبی از زن در خیابان راه می رود این تصویر از ماست وقتی تو به دنیا می آیی ودر حوزه ی اختیارات ما نبود که بازت پس بگیریم از سنگساری نابجا موهایمان را با سیاهی شالی یکی می کنیم یعنی هم هست هم نیست هر دو روی یک سکه پا در هوایی انکار شده بازیچه های کوچک دودلی تشویق هر باره ی زنی دیگر که دعوتمان می کند به آش دور همی در...
  • از طبیعت آموختم پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 23:47
    از طبیعت آموختم که ... از طبیعت آموختم که در برابر سیل بنیان کن ، کوه باشم. از طبیعت آموختم که در برابر سنگ بزرگ سخت، رودخانه باشم قطره قطره در میان سختی آن رسوخ و عبور کنم. از طبیعت آموختم که بعد از زلزله ویران کننده، هنگام بهار، از لابلای ویرانه ها گل دهم ، زیباتر برویم و بارورتر شوم. سرسختی ، نرمش و امید را از...
  • داستانی مانند زندگی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 23:26
    مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند مارها باز...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 22:30
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 فراگرفتم که برای بررسی یک موضوع ، پدیده یا رخداد ، باید کمیت آن (موجودیت واقعی اش) را دید و نه استنباط و برداشت و پیشداوریهایی که موجود است و در آن دخالت دارد. فراگرفتم که...
  • اتاق اجباری شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 22:56
    پنجره ماند و باغ اجباری کوچه و اتفاق اجباری تو مترسک شدی و خندیدی من همبشه کلاغ اجباری سگ شدم از عبور هار تو تف براین واق واق اجباری می دود کوچه تا بگیرد باز از مسافر سراغ اجباری دور فانوس ها گذشت ای کاش بشکند این چراغ اجباری زندگی بی تو هم چنان بد نیست شوق باران - اتاق اجباری احترام مطیعی جویباری
  • توجه پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 23:56
    توجه توجه توجه متاسفانه مطالب وبلاگ از نظر زمانی بهم ریخته است.
  • بهاری که سرفصل جدیدی شد. چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 13:34
    بعضی حوادث در تاریخ کشور وجود دارد که به سادگی نمی توان از آن گذشت. پارسال در چنین روزهایی شاید هیچکس باور نمی کرد که اتفاقاتی به این شکل در راه باشد. هرکس هم هشدار می داد، برای همگان غیر قابل باور بود. اما آمد به سرما آنچه باورکردنی نبود. آیا دمکراسی به سادگی که ما می پنداریم دست یافتنی است؟ اگر برگی برتاریخ بزنیم،...
  • 77
  • صفحه 1
  • 2
  • 3