فقط عشق، دومین کتاب در گردش من

این جریان کتاب در گردش هیجان عجیبی در من ایجاد کرده. کلی ازش لذت می برم. دلم برای اون همه کتاب سوخت که اول تابستون بردم کتاب خونه حوزه هنری و اون ...ها گفتن که این کتاب ها به دردمون نمی خوره. بفروشیدشون به کتاب خرها یا بذارید تو کوچه. و من همونجا جاشون گذاشتم. کاش این به گردش در آوردن هم با جریان سیال ذهن به مغز من هم می رسید.

حسن نداشتن ماشین در اینه که شما می تونید انتخاب کنید با چند نفر می خواین همسفر بشید. با سه نفر یا سی. تفلکی اونهایی که ماشین دارن از این مزایا نمی تونن استفاده کنن. دارم کتاب هام رو می خونم و آماده می کنم برای گردش. دیروز کتاب فقط عشق رو تموم می کردم. تصمیم گرفتم که با اتوبوس برم و کتاب رو اونجا جا بذارم. بماند که نیم ساعت تمام معطل ماشین مسیر میدون صنعت –مترو حقانی شدم. کتاب رو که قبلن تو خونه تو جلدش رو نوشته بودم نزدیک خیابون شیراز تموم کردم. یهو به ذهنم رسید که به جای این که کتاب رو همین طوری جا بذارم، از بقیه بپرسم که آیا در جریان هستن یا نه. همین کار رو هم کردم. گفتم: خانوم ها لطفن چند دقیقه وقتتون رو به من بدید. همه ساکت شدن. جالب بود که یکی شون داشت با موبایل صحبت می کرد و قطع کرد. گفتم: من یک کتاب در گردش دارم. در جریان هستید؟ گفتن نه. یکی با شک و فکر کنم که الکی گفت بله. من توضوح مختصری دادم و گفتم حالا اگه کسی هست که این کتاب رو بخواد من بهش می دمش. دختر جوونی که بالا سر خودم ایستاده بود و با دقت هم گوش می داد سریع گفت: من. کتاب رو بهش دادم و باز تاکید کردم که کتب رو جایی جا بگذارید که کاغذ جمع کن ها نبرن. یه جایی مثل اتوبوس یا تو ساختمون دانشگاه جای خوبیه. به نظر دانشجو می اومد. گفت: حتمن. خانوم دیگه ای که رو به روم نشسته بود کلی تشویقم کرد. پرسید که آیا کتاب رو خریدم و این کار رو می کنم یا نه. گفتم خب به هر حال یه روزی این کتاب خریداری شده. الان دارم کتاب خونه ی خودم رو می گردونم. کتاب قبلی ولی کاملا نو بود و این که از کتاب های روانشناسی که کاملن کاربردی هستن شروع. دیگه کلی آفرین به شما و این ها. گفتم آفرین به اولین کسی به ذهنش رسیده. من هم کلی بقیه رو تشویق کردم که بی خودی کتاب تلنبار کنید و بذارید بقیه هم از این کتاب ها استفاده کنن و حتما این متن مختصر رو تو جلد کتاب بنویسید ... حس عجیبی بهم می ده این کار. کلی ذوق زده می شم. امیدوارم که روزی من هم یک کتاب در گردش به دستم برسه. فکر کنم از خوشحالی بیهوش بشم.

نظرات 4 + ارسال نظر
فتانه سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ

راستش لعیا جان من کتابهام به جانم بسته است.تقریبا گنجم هستند ولی قول می دهم از این به بعد از هرکتاب دوتا بخرم که یکشو جا بذارم.

فرداد پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام...
خیلی خیلی فکر با حالیه....کیف کردم.حتما بهش عمل میکنم.
کتاب در گردش...واژه جالب و گویا...
سپاس از این نوع تفکر...(بیشتر مخصوص گرافیست هاست..)
برقرار باشین

لعیا یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ب.ظ

نمی دونم آقای فرداد. شاید. ولی بنیان گذارش مهندس هست.

Ayna شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.aynaelsever.blogfa.com

سلام لعیا جون
من چند وقت پیش از bookcrossing مطلع شدم. میخواستم بدونم تو ایران هم هست یا نه. ولی متاسفانه تو ایران هنوز فرهنگش جا نیافتاده. تو سایت های خارجی مردم خاطرات جالبی دو مورد کتاب های در حال گردش میگن کثلا یکی کتابو کنار ساحل پیدا میکنه یکی رو نیمکت پارک یکی تو مترو و... ولی تو ایران تا کتابو بزاری این جور جاها کاغذ جمع کن ها مثل یه کاغذ باطله باهاش رفتار میکنن تو این فکرم که چطور میشه این فرهنگ زیبا رو تو ایران جا انداخت اگه پیشنهاد جالبی داری لطفا تو بلاگم برام نظر بزار

به امید اینکه یه روز مردم ایران همه کتاب دوست و کتاب خون بشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد