مصاحبه با دوربین تلویزیون

امروز از صدا و سیما اومدن برای تهیه گزارش از نمایشگاه. کلی دیرتر از زمانی که قرار بود تشریف آوردند. من تنها بودم. آقای بهبهان، مجری جوون جام جم خیلی بی­ تعارف و بی­ مقدمه به من گفت: شالتون رو درست کنید که موهاتون اصلن دیده نشه و این چیز رو بینیتون چسبیده یا سوراخه؟ همزمان دست به بینی عمل شده خودش می­کشید. نمی­دونم چرا هر کسی می­خواد در مورد این دماغ­ واره من صحبت و سوالی کنه ناخوداگاه دست به بینی خودش می­کشه!!! ایشون هم همین کار رو کرد. گفتم که چسبی نیست. گفت پس لطفن درش بیارید. تعجب کردم.

چه کار کنم؟ چرا؟

قانونه، مثل اینکه یادتون رفته ایجا ایرانهِ

من که کارمند صدا و سیما نیستم بار اول هم نیست که مصاحبه می­کنم.

خلاصه رفتم تو دستشویی فرهنگسرا که شال ارغوانی رنگم رو محجبه­ ای ببندم به سرم. داشتم با انزجار تو آیینه به خودم نگاه می کردم و حالم بد بود که کارمند روابط عمومی اومد تو و گفت اِ!!! عین مجری­ های عرب زبان شدین. این رو که گفت، شال رو باز کردم و از دستشویی اومدم بیرون. دم در نگارخانه اقای بهبهان با تعجب نگاهم کرد. دستم رو پشتم به هم بستم و گفتم نریشن بگیرید (فقط صدا، بدون تصویر کسی که صحبت می­کنه) تعجبش بیشتر شد. گفت چرا؟! گفتم کاری که بهش اعتقاد ندارم انجام نمی دم_ چشماش گرد شد_حجاب اجباره ولی پیرسینگ رو چون دوست دارم گذاشتم و مصلمن به این راحتی ها و برای یه مصاحبه درش نمیارم. یه شونه ام رو انداختم بالا. رفت به فیلمبردار که ظاهرن دستش برای تصمیم گیری بازتر بود صحبت کرد. ایشون هم اومد بیرون و متعجب به من نگاه کرد. گفت آخه این که چیزی نیست. گفتم ما با همین چیزی نیست­ ها و سخت نگیرهاست که به اینجا رسیدیم. من این کار رو نمی­کنم. یه خورده نگاهم کرد. فکر کنم متوجه شد چی می­گم. به هر حال من مصمم رو حرفم بودم. گفت مشکلی نیست من طوری ازتون تصویر می­گیرم که دیده نشه ولی خودتون که گفتید حجاب اجباره، اون رو که می­شه یه خورده رعایت کنید. خنده ام گرفت آخه داشت ادای روسری سر کردن رو هم در می­آورد. گفتم باشه. دکمه های مانتوام رو بستم و روسریم رو بی آیینه درست کردم. آقای بهبهان دلش می­خواست کمک کنه با اشاره به سر خودش علامت می­داد که کجا رو باید بپوشونم و چند بار دستش رو آورد جلو و پس کشید. کلی خندیدیم. درنهایت مصاحبه با موفقیت انجام شد. یه دفه خودش خراب کرد و کات داد، یهو پرسید قبلن جلو دوربین کار کردم،

خیلی با دوربین راحتین آخه! اغلب هول می­شن ولی شما نه، راحتید. و بعد می­خواست ازم بپرسه مشوق من کی بوده. چنان نگاهی بهش انداختم که هول شد، گفتم از این سوال­ های کلیشه­ ای از من نپرسید لطفن. بی کلام سرش رو به علامت موافقت کج کرد.

توضیح من در مورد مرز گمشده براش خیلی جالب بود. می­دونید وقتی یه گزارش­گر قرار باشه از جریانی گزارش بده که اصلن در اون مورد اطلاعاتی نداره، سوال­ های ابلهانه ردیف می­کنه که آدم نمی­دونه بزن به جاده خاکی یا درست جواب بده. مثلن از من پرسید اگه بینندگان ما در خارج از کشور بخوان کاری مثل کار شما انجام بدم چه کار باید بکنن؟ ای واااااااااای!!!  چی بگم آخه! اتفاقن ماشین­ ها تو اروپا بیشتر دیزلی هستن و گازوئیل می­سوزونن. برید باک ماشین سوراخ کنید. البته با بارون­ های تندی که اونجا می­باره، نمی دونم چطوری می­شه این کار رو انجام داد

خاطرات آدم و حوا

یادداشت مترجم
مارک تواین، با نام اصلی سامویل لنگهورن کلمنس (1835 ـ 1910) را در ایران، با شاه‏کارهای سه‏گانه‏اش: ماجراهای تام‏سایر، ماجراهای هاکلبری‏فین، و شاه‏زاده و گدا می‏شناسند. زبان ساده، تصویرپردازی شگفت، و طنزی هوش‏مندانه، آثار او را به ماندگارترین آثار ادبیات داستانی دنیا بدل کرده‏اند. امّا خاطرات آدم و حوا، حکایتی دیگرگونه دارد. کتابی که پیش رو دارید، تلفیقی است از بخش‏های مختلف شش اثر مارک تواین، که طی سال‏های متمادی منتشر شده‏اند:

ـ «بخش‏هایی از خاطرات آدم» ـ 1983؛
ـ «زندگی‏نامه‏ی حوا ـ نوشته شده در 1910 و منتشر شده در انجیل به روایت مارک تواین» در 1995؛
ـ «حوا سخن می‏گوید» ـ نوشته شده در 1901 و منتشر شده در 1923؛
ـ «تک‏گویی آدم» ـ نوشته شده در 1905 و منتشر شده در 1923؛
ـ «خاطرات حوا»، 1905.

در پی وصیت و خواست همیشگی مارک تواین، برای جمع‏آوری آثار پراکنده‏ی او با موضوع آدم و حوا، سال‏ها پس از مرگش، خاطرات آدم و حوا به روایت مارک تواین در سال 1997 منتشر شد. اثری که بی‏شک هواداران آثار او شگفت‏زده خواهد کرد! زبان طناز و طعنه‏آمیز تواین در این اثر هم‏کنار لحنی عاشقانه شده تا اوّلین داستان عاشقانه‏ی دنیا را روایت کند و از ورای آن، نگاهی به روابط میان زنان و مردان بیاندازد.

ویراستار این مجموعه، دان رابرتز، برای در کنار هم قرار دادن خاطرات آدم و حوا، ترتیب برخی از وقایع را جابه‏جا کرده و تغییراتی در بعضی قسمت‏ها اعمال نموده است.

دیگر آن که به گمان من، برگردان نثر ساده و خودمانی تواین در این کتاب، جز به واسطه‏ی محاوره‏نویسی امکان‏پذیر نبود. از این برو، برای برگردان تمام بخش‏های کتاب، لحن محاوره را برگزیدم و اصل را بر ساده‏نویسی قرار دادم. در قسمت‏های کوچکی نیز، به اقتضای ترجمه، تغییراتی جزئی نسبت به متن اصلی صورت گرفته است. به قول جرج برنارد شاو، طنزپرداز بزرگ انگلیسی: «ترجمه مثل زن است! یا زیباست، یا وفادار!!!» گذشته از شوخی، قضاوت در مورد زیبایی یا وفاداری این ترجمه را به عهده‏ی خوانندگان و منتقدان می‏گذارم.

بازی آخر بانو

گاهی وقتها داشتن یک گوشه ی امن با خوردن یک چایی گرم چقدر می چسبد.گاهی وقتها خواندن یک رمان خوب حس خوبی می دهد و می شود برای لحضاتی از دنیای وحشی خشن بیرون آمد.چند روزی است که کتاب بازی آخر بانو را می خوانم، هنوز تمام نشده و نمی توانم قضاوتی در مورد آن داشته باشم  ولی خواندن آن احساس خوبی  می دهد و استراحتی به ذهن .هر چند که کتاب توصیف شرایط ایران در دهه ی 60 است  باتمام خشونتها و شرایطی که وجود داشته ولی با این وجود جالب است.در پست بعد حتما بیشتر درموردش خواهم نوشت. 

 

بازی آخر بانو نوشته ی بلقیس سلیمانی انتشارات ققنوس

فقط بخشی

من بخشی از مردهای این مملکت رو درک نمی کنم! وقتی به دیده جنده نگاهم می کنه، صدام می زنه خانوم. و وقتی خانومانه رفتار می کنم، به من می گه جنده. اگه می تونی برام بگو که این یعنی چی