بچه بودم !!!
گمان می کردم برای فریاد همیشه وقت هست گمان می کردم می توانم مثل عباس تا آخر حنجره ام فریاد بکشم. هرگز نپرسیدم چگونه او این همه صداست و من این همه بی صدایی. اما صدای سوت قطار که در خانه می پیچید، من و سهیلا قطار می شدیم … نمی رسیدیم! هیچگاه ! تنها در دور باطلی قدم می زدیم...
بچه بودم !!!
بادبادک های روزنامهایام میان درختهای سرو خانه پیچ میخورد و التماس من بود که مریم را سوار بر سرو میکرد تا ناجی بادبادکها باشد. به دیوار عمه نمیرسیدند که باز هوای سرو میکردند. بادبادکهایم در حیاط خانه خفه میشد چون کوچه ناامن بود و دختربچگی من اجازه ورود به آن نداشت. هوا نرفتند نه بادبادکهایم نه توپ نامحرمم!!!
بچه بودم!!!
جیبهای مادربزرگم پر بود از خواستنیها! می نشستیم با پاهای دراز و من دعا می کردم پاهای من ورچیده نشود تا خواستنیهای جیبش را از آن خودم کنم . ته صف می نشستم تا حسن و زن کردی اش عنقزی کاری با من نداشته باشند، و می بردم جیب مادر بزرگم را با کلکی ساده از جنس گاو حسن !!!
حالا بزرگ شدم !
عباس و سهیلا و مریم هم . هنوز صدا ندارم برای فریاد و خوب می دانی چه جانی می کنم تا همان اندک صدایم خفه نشود و خوبتر می دانی که نمی شود!
بادبادکهای رنگی ام هوا نرفتند اما امان از بادبادکهای خیالم که از برج میلاد هم فراتر رفتند!
مادربزرگم رخت بربست اما بی او پاهایم ورچیده نخواهد شد! دیگر چه باک از این همه قطاری که مرا در ایستگاه جا گذاشتند...
من قطار زندگی ام را خود به پیش خواهم راند.
شریکم در احسا ساست که انگار از جنس منی.
من قطار زندگی ام را خود به پیش خواهم راند.جسور ،بی باک.پایم را دراز خواهم کرد حتی اگر آن را قلم کنند.دهنم را باز می کنم حتی اگر در آن سرب داغ بریزند.چون ترسم را در گذشته جا گذاشته ام.
سلام.
مطالب وبلاگتو خوندم. وبلاگ قشنگ و مفیدی داری . امیدوارم خسته نباشی و به کارت خوب ادامه بدی و وبت هم از اینی که هست بهتر بشه .
راستی اگه هم دوست داشتی می تونیم وبلاگ خودتو با هزینه ناچیزبه یه سایت رسمی تبدیل کنی .
اگه خواستی بیا تو سایت سفارش بده.
http://www.inicz.com
سلام
اگه با تبال لینک موافقی بیا
قول مردونه میدم همون لحظه لینک بشی و اونم تو هر موضوعی که بخای
یه عکسم از صفحه اولت میگیرم میزارم واست