من به آن قبیله بزرگی تعلق دارم که نمی تواند احساسی را از احساس دیگر جدا نگه دارد بلکه بایستی بگذارد چشم اندازهای آینده، با شادی ها و غم هایش، امور دم دست را از نظر بپوشاند. و چون برای چنین انسان هایی ،حتی در کودکی، هر گردشی در گردونه احساس حامل نیرویی است که می تواند لحظه ای را که تکیه گاه تیرگی یا روشنایی آن است متبلور کند و ثابت نگه دارد، پس مرا چه باک از آنچه در پیش است؟ با تمام وجودم هستم.
با تمام وجود هستیم...
با تمام وجوووووووووووووووود. دوش به دوش هم
لعیا جان دلم می خواهد باز از تو مطلب بخوانم.