برای سالینجر

وقتی خبر مرگ سالینجر رو شنیدم که دو سه روزی از مرگش گذشته بود و در واقع دیگه یه خبر تازه نبود. وقتی شنیدم که به سختی با مشکلات خودم و شاید سوالات و انتقاداتی از نوع هولدن کالفیدی درگیر بودم و وقت نکردم جز آه و کمی تاسف بهش بیشتر فکر کنم.

قبلا کتاب ناتور دشت رو در بخش معرفی کتاب گذاشتم، گرچه الان فکر میکنم برای اینکه بتونه کسی رو تشویق به خوندن اون کتاب بکنه حق مطلب ادا نشده. یادمه وقتی کتاب فرانی و زویی یا تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران رو میخوندم از این که کتاب داره تموم میشه یا تمام شده ناراحت و گله مند بودم و هر وقت که به کتاب فروشی میرفتم با دقت نگاه میکردم که آیا سالینجر اطاعات بیشتری از خانواده گلس با اون بچه های نابغه و اون شیوه صحبت کردن و فکر کردن بیرون داده یا نه. حتی اینکار باعث شد کتابهای زیادی رو که از داستانهای کوتاه اون گردآوری شده بود و در مجموعه داستنهای متنوعی از مترجم های متفاوت ( که البته معتقدم به دلیل توجه اکثریت کتابخوان به سالینجر و جهت درآمدزایی صورت گرفت) رو میخریدم تا ردپایی پیدا کنم. دلم میخواست این خانواده رو بهتر بشناسم و ماجراهاشون رو بدونم. حالا دیگه هرگز نمیتونم چیز بیشتری بدونم. باید بمونیم و امیدوار باشیم تا باز هم داستان نویس نابغه ای مثل اون پیدا بشه تا لذت خوندن رو به ما تقدیم کنه، البته نه مثل مقلدهایی که اخیرا پیدا شدن و کتابهایی مثل کافه پیانو رو نوشتن تا عقاید قرون وسطایی شون رو در قالب متنی به سبک سالینجر و تقلید خامی از اون به فروش برسونن که البته موفق هم شدن، چون مردم کتاب خوان ما هم هنوز گوهر شناس نشدن و اصل و بدل رو از هم تشخیص نمیدن. الان جای بحث راجع به این کتاب ها نیست و نمیخوام نوشتاری که به آخرین خاطره سالینجر تقدیم میشه به این نوع بحث ها آغشته بشه.

دلم میخواد از هولدن سالینجر یا شایدم جی. دی کالفید عزیز بابت تمام کلماتی که خوندم ممنون باشم و امیدوارم روحش در بدن انسان نابغه دیگری حلول کنه.

یادش گرامی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد