مانند کوه محکم و مانند دریا زیباست

 در یکی از روزهای سرد پاییزی دختری به دنیا آمد با دو چشم بزرگ و سیاه .اوبا چهار برادر ویک خواهر در منطقه ای گرم از این سرزمین زندگیش را شروع کرد. اوروزهای کودکیش را با پدر ومادری مهربان وبیسواد گذراند و در زندگیش لحظاتی را تجربه کرد که ممکن است، هردختری با چنین خانواده ای تجربه کند. 

حالادرچهل سالگی است،و کودکیش را به یاد می آورد.از آن زمان گفت: از تبعیض ها ، ازشوکولاتی که متعلق به برادری که تنها یک سال از او کوچکتر بود.حسرت مزه ی که هنوزدردرونش حس می کند. 

از خشونت، از دست درازی پدرش به خواهر بزرگترش وشانسی که داشت، دختر دوم بودن اورا از اذیت وآزارهای پدر در امان نگه داشته بود.اوبرایم گفت که چطور به جای اینکه مادرش پناهگاهی برای خواهرش باشد با حسادت هایش بستری ناامن را برای خواهرش فراهم می کرده است،خواهری که ازدواج هم نتوانست نجاتش بدهد وزندگیش مانند کودکیش پراز تشنج وشکنجه روحی وجسمی است. 

از ازدواجش گفت: درهجده سالگی وبدون آگاهی، با مردی که از ابتدا پای بساط تریاک می نشسته است ، بعداز ازدواجش در خانه ای زندگیش را شروع کرد که فقط یک اتاق از آپارتمان هفتاد متری متعلق به اوبود.مجبور بود با خانواده ی همسرش زندگی کند با پدر، مادر وبرادرشوهرش. از شبهای زیادی گفت که به خاطر خرناسه های همسرش تا صبح نمی توانست بخوابد و وقتی که اعتراض می کرده با برخوردهای شدید همسر ومادر همسرش روبرو می شده است. از اینکه در خانواده همسرش به شدت تحت فشار بود، ولی زندگی بهتری نسبت به خانه ی پدرش داشته چون حداقل برای غذا دغدغه ای نداشته است. 

 اورا سالهاست می شناسم از قبل از ازدواجش، ولی حرفهای تازه از او می شنوم.همیشه فکر می کردم زندگی متأهلیش کابوسی بوده که او از آن یاد خواهد کرد ولی زندگی کودکیش کابوسی قبل از ازدواجش بوده است. روزی که دانشجو بودم به خانه اش رفتم، خانه ای در یک زیر زمین، باز هم با خانواده ی شوهرش زندگی می کرد واولین فرزندش رابه دنیا آورده بود.به من گفت که می خواهد به دانشگاه برود وتحصیلاتش را ادامه دهد.او را جدی نگرفتم ،چند سال بعد دوباره اورا دیدم با بچه ی دومش، گفت که دانشگاه را تمام کرده وتوانسته خانه ای مستقل اجاره کند.این موفقیتها باعث می شد، اورا تحسین کنم.  

 سالها گذشت وهر بار در مرحله ای از زندگی بود.پدر ومادرش را دریک سال از دست داد.تمام اهل خانواده ا ش از آن به بعد پراکنده شدند واو در این دنیا تنها شد. هراز گاهی او را می دیدم . 

ده سال پیش اورا زن مطیع یافتم که کاملا از شوهرش تبعیت می کرد.سه سال بعد اورا زنی درمانده دیدم که سعی داشت همسرش را از اعتیادی کهنه ترک دهد وچند سال بعد زنی وامانده که شوهر معتادش کابوسی را برایش رقم زد که دردناک ترین برگ زندگیش شد.ارتباط با زنی که اورا نه تنها می شناخت بلکه از بستگانش بود. برای چند صباحی شکست ،ولی این شکستن، زندگیش را به گونه ای دیگر رقم زد.او را وارد مرحله ی تازه ای کرد.این بارقدم برداشت تا آزاد شود.اوبندها را درید از همسرش جدا شد فرزندانش را زیر پر وبالش گرفت ومحکم تر از همیشه برای زندگی بهتر تلاش کرد. 

اورا هنوز می بینم اودر چهل سالگی هنوز زیباست. تلاش او درزندگی سخت وطاقت فرسایش باعث شد، همیشه اورا بستایم. اوزنی مبارز است که برای زندگی هر لحظه تلاش کرده وهنوز هم در حال مبارزه است تا بتواند تنها زندگی کند وسربلند باشد. 

نظرات 1 + ارسال نظر
صمد جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ق.ظ http://samaddaneshmand.blogsky.com/

جنبش به کدامین سو خواهد رفت؟

سلام

در آستانه 22 بهمن شاهد هستیم گروههای درون جنبش از لحاظ ساختار اندیشه و طرز تفکر داری تفاوتهای هستند،که می توان این تفاوتها را در صدور بیانیه های داده شده به خوبی مشاهده نمود.

آنگونه که این تضادها بعد از بیانیه شماره 17 مهندس میرحسین موسوی نمایان شد و هنوز هم که هنوز است دامنه ی خود را وسیع تر می نماید و نیز صف بندیهای جدی را می توانیم ببینیم. مطمئنا طیفهای متفاوتی در این گروهها وجود دارند،از گروههای لیبرال و سوسیالیت و کمونیست و مارکسیست و توده های مردم و طبقه کارگری و سندیکاها و مذهبیون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد