دنیای بی رحم

در اتاقم در جایی امن و راحت دراز کشیده بودم ودر حال شنیدن اخبار بودم. افکار وحشتناکی در ذهنم شکل گرفت.به یاد زنی افتادم که شاید پانزده سال پیش اورا دیدم. نمی دانم چرا؟ ولی ترس تمام وجودم را پر کرد.شاید به خاطر زندگیش ، به خاطر مرگش، در سن 30سالگی به زیر خروار ها خاک رفت به این می اندیشیدم که هیچکس برای او ،برای خاکش، گل نخواهد برد وبچه هایش حتما از داشتن چنین مادری شرمنده خواهند بود.البته اگر،آنها مادرشان را به یاد داشته باشند.

15 سال پیش دختری جوان به همراه همسرش وخانواده ی همسرش به خانه ی ما آمد.پدرم فوت کرده بود وما از دیدن او وخانواده اش بسیار خوشحال شدیم چون اوعروس یکی از فامیل های مادرم بود واگرچه بسیار ما کم با هم رفت وآمد می کردیم ولی دیدن آنها، ما را در فراموشی مرگ پدر کمک و دیدار آنها باعث خوشحالی ما شد.دختر با هیکل متناسب وزیبا بود. بسیار مودب وبا وقار می نمود. تازه به همسری پسر فامیل مادرم در آمده بود وظاهرا از این موضوع بسیار خوشحال بود.آن روز ها من آینده درخشانی برایش نمی دیدم چون پسر فامیلم را می شناختم ومتاسف بودم که چرا با چنین وضعیتی ازدواج کرده است. بیکاری واعتیادی که هنوز برملا نشده بود خیلی نگران کننده بود.شرایط خودم هم چندان جالب نبود. پدرم تازه فوت کرده بود. نمی دانستم چه آینده ای انتظارم را می کشد. بنابراین ماجرای دیدن آنها بعد از رفتنشان فراموش شد.

در طول این سالهایی که گذشت آنچه که حدس می زدم واقعیت یافت. ولی واقعیت خیلی دردناک تر از آن چیزی بود که فکر می کردم .به ترتیب ابتدا شنیدیم که مرد به اعتیاد مزمن دچار شده وبعد با دو بچه از اعتیاد زن بیچاره شنیدیم. در آن روزها دیدار ما به دلیل فوت یکی دیگر از بستگان تازه شد و زن را دیدم. نحیف ولاغر با لباسی مندرس در مراسم بود.خودش مانند لباسهایش رنگ ورو رفته وبیماربود.

بعد از مدتی از طرف همسرش تلفنی به من شد و تقاضای کمک مالی از من داشت. در آن دوران  اوضاع خوبی داشتم ولی فرستادن پول را مشروط به این دانستم که مطمئن شوم که او اعتیادش را ترک کرده است.دیگر تماسی گرفته نشد.

سال بعد پچ پچ هایی بود که فلانی خود فروشی می کند تا بتواند خرج عمل خودش وهمسرش را درآورد.آن هم به چه ارزانی! دوسال بعد شنیدیم که زن زیر یک کامیون رفته وجان باخته است.

نمی دانم چرا امشب بعد از سالها زندگیش به ذهنم رسید. شاید به این علت که خواستم برای یک بارهم که شده بجای آنکه فرد را متهم  کنم او را مانند قربانیان بیشمار دنیایی بی رحم بدانم که در عوض جوانیش ، زندگی در فضایی چرک و بعد خروارها خاک به اوهدیه شد.امیدوارم کودکان این زن زندگی بسیار متفاوت تر از مادرشان تجربه کنند ولی این اتفاق متاسفانه خیلی بعید است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد