اسمی به رنگ هوا

 

پین این منگنه 

 

گلوی عکسم را گرفته  

 

شناسنامه نمی خواهم 

 

دلم مثل پنجره به عبور هوا خوش بود 

 

با من به اسم و با باد به صدای خوف نگو 

 

ابری شده ام در اقصای نقطه های جغرافیا 

 

چه متروک آمده بودم 

 

مثل زنی از عکس های قدیمی 

 

خاک رف را گرفته ام که صدایم از عبور این همه سال خش دارد 

 

مرا از کدام شلیک ها آویخته بودند به کاغذها؟ 

 

بی خیال هر چه حوالی و حکایت 

 

بی خیال منتظران 

 

از شر تمام خیرها که بگذرم 

 

آخرین لباس آویخته راکه بردارم 

 

کسی می شوم مثل ... 

 

برای این زن تازه اسمی بساز 

 

نه پرنده باشد نه انسان 

 

نه شی نه وجود 

 

اسمی به رنگ سفر اسمی به رنگ هوا 

 

از کبوتر ارشدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد