از من چقدر شبیه به تو

 چیز عجیبی از زن             در خیابان راه می رود 

  

 این تصویر از ماست           وقتی تو به دنیا می آیی 

 ودر حوزه ی اختیارات ما نبود        که بازت پس بگیریم         از سنگساری نابجا 

  

 موهایمان را با سیاهی شالی یکی می کنیم   

 یعنی هم هست        هم نیست 

 هر دو روی یک سکه     پا در هوایی انکار شده 

 بازیچه های کوچک دودلی  

 تشویق هر باره ی زنی دیگر 

 که دعوتمان می کند به آش دور همی 

  

 در خیابان     چیزی عجیب از شکل زن 

 می دوید        نفس می کشید 

 وصحنه های مجازی را      مثل شلیک نهایی تجربه می کرد 

 

  

 وقتی که به دنیا می آیی 

 برای من سهمی بگذار 

 ودم های اسبی ات را تکان بده 

 می خواهم کمی هوا بخورم 

 

 از کبوتر ارشدی

داستانی مانند زندگی


مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند

 

قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند

 

لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند

 

لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها

 

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند

 

عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند

 

مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند

 

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن  به دنیا می آیند

 

تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است

 

اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان! 

 

از منوچهر احترامی

اتاق اجباری

پنجره ماند و باغ اجباری  

 

کوچه و اتفاق اجباری 

 

تو مترسک شدی و خندیدی 

 

من همبشه کلاغ اجباری 

 

سگ شدم از عبور هار تو 

 

تف براین واق واق اجباری 

 

می دود کوچه تا بگیرد باز 

 

از مسافر سراغ اجباری 

 

دور فانوس ها گذشت ای کاش 

 

بشکند این چراغ اجباری  

 

زندگی بی تو  هم چنان بد نیست 

 

شوق باران - اتاق اجباری 

 

احترام مطیعی جویباری

                             

دست نوشته های یک زن گمنام

صدای زن


از پشت پرچین زمان صدای تو می آید

صدای...

شکستن بلور تنت

صدای...

شکستن آینه ی جانت. صدای تو می آید

از کرانه ای،

صدای زنده به گوری

از کرانه ای، صدای چوب حراج ،از بازار برده فروشان

وز کرانه ای، صدای پیشکشی تو،به شاهان و امیران.

صدای تو می آید، صدای پیروزی دشمن

پس روز نبرد..

صدای شیون و غنائم جنگ.

صدای تو می آید

از درون حرمسراها،از درون هزار پرده و پرده دار

کز ساغر بخت خویش،

می نوشی...

جام، جام، جور تاریخ را.

صدای تو می آید

که در پستویی تنگ و تاریک

می فروشندت به ریالی

یا که هنوز، در پیله ای و ...

چنگ در هزار لای بندی داری.

صدای تو می آید ...

از جزیره ای دور، وز کرانه ای نزدیک

صدای بی نشانی تو

صدای نقاره و آواز طبل گناه

ز آموختن و آموزگاری تو ، صدای تو می آید

به دیار و دیارانی،هنوز، بر کفه ی ترازویی

تو نیم مردی و نیم انسانی!  
 
ارائه مطلب از سایت زنان وکودکان رهیاب    
 http://www.rahyabiran.org                  

در سوک یک رفیق

 

من از نهایت شب حرف می زنم،

 

واز نهایت تاریکی 

 

اگر به خانه ی من آمدی

 

ای مهربان 

 

چراغ بیار و یک دریچه

 

 که درآن ، به ازدحام  

 

کوچه ی خوشبخت بنگرم.

 

 

 

مریم عزیز در سوکت نشسته ایم. روحت شاد.

 

شعری از فروغ فرخزاد

رابطه سرکوب جنسی با اختگی روانی

 همه ی فعالیت های فرهنگی در ادبیات ،شعر،رقص وآداب ورسوم در ارتباط با علائق جنسی است.از تعلقات خاطر افراد،هیچیک به اندازه علاقه جنسی،آنان را تحت تاثیر قرار نمی دهد.همه ی قوانین پدر سالاری در رابطه با مذهب،فرهنگ و ازدواج،برضد تمایلات جنسی است. 

 

ویلهام رایش روانکاو اتریشی آمریکایی معتقد است که در دوران اولیه پدر سالاری،برای ممانعت از بروز تمایلات جنسی کودکان ونوجوانان مستقیما به وسیله از کار انداختن واخته کردن دستگاه تناسلی آنان انجام می گرفت.سپس اخته کردن روانی از طریق ایجاد اضطراب جنسی واحساس گناه جایگزین آن شد. 

 

دلیل اخته کردن انسان چه به شیوه ی فیزیکی وچه به شیوه ی روانی از نطر او مطیع وسر به راه کردن انسان است.همانطور که حیوانات بعد از اخته کردن تبدیل به حیوانات مطیع می شوند،اختگی در انسان نیز اورا تبدیل به فردی مطیع می نماید. 

 

او بعد از تحقیقاتی که انجام داد به این نتیجه رسید که سرکوب امیال جنسی در کودکان و نوجوانان، والدین را در آماده کردن کودکان برای اطاعت کورکورانه از آنان موفق می نماید.

 

برای کسب اطلاع بیشتر به سایت  http://jenseyatvajameh.wordpress.comمراجعه فرمایید.

زن در دوره صفویه

در دوران صفویه، آزادی اجتماعی زنان در هر دوره، در زمان فرمانروائی هر پادشاه، و در بین هر قبیله و مذهب به گونه ای ویژه ای بود و هر یک از پادشاهان صفوی به خواست و اراده شخصی خود به زن آزادی دادند.در زمان پادشاهی شاه اسماعیل اول، قوانین و فرمان شاه در مورد زندگی اجتماعی زنان بسیار سخت اجرا می شد. آنگاه که شاه شهر و دیاری را زیر فرمان می گرفت، برای استواری قدرت خود ، به کشتار همگانی شهروندان به ویژه زنان می پرداخت تا آنجا که از کشتار زنان باردار هم خودداری نمی کرد.
پایه گذار دودمان صفویه شاه اسماعیل اول از خاندان شیخ صفی الدین اردبیلی، صوفی و پیشوای بزرگ اهل عرفان بود. شاه اسماعیل در سال 892 هجری به دنیا آمد و هنگامیکه پدرش شیخ حیدر ازنواده های شیخ صفی  الدین، در جنگ با آق قوینلو کشته شد، یکساله بود. کودک یکساله همراه دو برادر به اسارت دشمن در آمد و به استخر تبعید شد. در چهارده سالگی با کمک سران نه قبیله که در گوشه و کنار ایران فرمانروایی می  کردند*به آذربایجان آمد و در تبریز به نام شاه اسماعیل تاج گذاری کرد(907 هجری برابر با 1486 پس از زایش مسیح).
دوران پادشاهی صفویه از چند نکته در سرنوشت ملت ایران و زن ایرانی اهمیت دارد.

1) پس از چیرگی اعراب و گسترش اسلام در ایران، کشور پهناوری که درزمان ساسانیان یکپارچه و با دولت مرکزی اداره می شد، تکه تکه شد و هر بخش به دست فرمانروائی خودمختار افتاد. تنها زبان فارسی و لهجه  های مختلف و نیز آداب و سنن ایرانی که هرگز فراموش نشده، ایرانیان را به یکدیگر پیوند می داد. اولین برتری شاهان صفوی بر دیگر حکمفرمایان پس از اسلام، یکپارچگی ملی ایران بود که با تشکیل دولت مرکزی صورت گرفت.

2) شاه اسماعیل بر آن شد که مذهب شیعه را مذهب رسمی ایران بداند و آنگاه که رهبران شیعه کوشیدند که او را از این کار باز دارندچنین گفت:«مرا به این کار باز داشتند و خدای عالم با حضرت ائمه معصومین همراه هستند و من از هیچکس باک ندارم.به توفیق الله تعالی اگررعیت حرفی بگویند، شمشیر میکشم و یک نفر را زنده نمی گذارم.»1
بدین روی مذهب شیعه در سال 907 هجری دین رسمی کشور شد و صفویه توانستند با این دین نوین ایران را از یورشهای پی در پی خانها ازبک و عثمانیها حفظ کنند.

3) گسترش و پیشرفت صنایع ایران در زمان صفویه است که بناها و زیبائی و شگفتیهای فرآورده های دستهای هنرمندان آن دوران تا کنون زبانزد تاریخ و مردم است.
در دوران صفویه، آزادی اجتماعی زنان در هر دوره، در زمان فرمانروائی هر پادشاه، و در بین هر قبیله و مذهب به گونه های ویژه ای بود و هر یک از پادشاهان صفوی به خواست و اراده شخصی خود به زن آزادی دادند.در زمان پادشاهی شاه اسماعیل اول، قوانین و فرمان شاه در مورد زندگی اجتماعی زنان بسیار سخت اجرا می شد. آنگاه که شاه شهر و دیاری را زیر فرمان می گرفت، برای استواری قدرت خود ، به کشتار همگانی شهروندان به ویژه زنان می پرداخت تا آنجا که از کشتار زنان باردار هم خودداری نمی کرد. نمونه ای از این سخت دلی او در تبریز بود که سیصد زن روسپی را به صف در آورد و هر یک را دو نیمه کرد. شاه اسماعیل این بی حرمتی به زنان را با مادر خود نیز به اجرا در آورد. بدینصورت که به فرمان او، مادرش مارتا را به جرم اینکه پس از کشته شدن شیخ حیدر ، پدر اسماعیل به پیوند زناشویی یکی از امیران در آمده بود، در برابرش سر بریدند چنانکه لرد استانلی در سفر نامه «ونیزیان» می گوید:«گمان نمی رود از زمان نرون تاکنون چنین ستمکار خون آشامی به جهان آمده باشد.»
در زمان پادشاهی شاه طهماسب، پسر شاه اسماعیل در حقوق اجتماعی زنان دگرگونی چشمگیری صورت نگرفت. شاه طهماسب بسیار متعصب بود، بر این روی زنان ایرانی بایستی خانه نشین بودند تا آنجا که زنان بسیار سالـخورده نیز جز به هنگام ضرورت از خانه خارج نمی شدند. این ستمگری و کنترل در زندگی اجتماعی زنان در هفتاد ماده بصورت قانون اجرا و پیگیری می شد. روبند بر روی انداختن و چادر به سر کردن در این دوران رواج یافت.پاره ای از زنان که گاه بر اسب می نشستند و یا تیر اندازی می کردند، درزمان پادشاهی طهماسب این آزادی را هم از دست دادند زیرا به فرمان شاه و در ماده شصت و سوم قانون آمده بود که«در هیچ قسمت زن بر اسب ننشیند و اگر ضرورت اقتضا کند، تا ممکن باشد بر زین سوار نشود و لجام به دست نگیرد»2
در دوران شهریار ی شاه عباس از میزان این اسارت و خانه نشینی تا اندازه ای کاسته شد. جز زنان درباری و بزرگان کشور که بایستی در خانه می ماندند و جز به هنگام نیاز خارج نمی  شدند، زنان طبقات مختلف آزادانه به کوی و برزن می آمدند. گاه که جشن و سروری در شهر بر پا بود، شبی ویژه زنان بود که آنها بتوانند به دیدن آتش بازی و جشنها ی خیابانی بروند. در آنشب مردان حق شرکت و همراهی با زنان را نداشتند و اگر مردی در سر راه زنان دیده می شد، بیدرنگ به هلاکت می رسید. از سال 1018 هجری شاه عباس دستور داد که روزهای چهارشنبه در هر هفته زنان بتوانند آزادانه در چها باغ اصفهان و پل سی و سه چشمه با روی گشاده و بی نقاب تفریح کنند.3

روشن است که در آنروز این قسمت شهر از وجود مردان بایستی خالی بود.

بیشتر آگاهی واسنادی که از زندگی زنان در دروران صفویه در دست است درباره زنان اشراف و درباری و خانه نشین است. از زنان هنرمند و دانشمند نامی در دست نیست. تنها یکی از جهانگردان ایتالیائی به نام «پی تیر دولا واله» از هنر اسب سواری وتیر اندازی آنهم در بین زنان درباری نه توده زنان طبقات مختلف چنین یاد می کند:«زنان حرم شاه در تیر اندازی بسیار ماهرند...اگر تنها با شاه باشند، با کمال چابکی و مهارت بر اسب می نشیند و با شمشیر و کمان به شکار می پردازند...هر وقت شاه همراه حرم بود، زنان بر اسب می نشینند و روبند خود را بالا می زدند و با روی گشاده حرکت می کردند و شاه می گفت و می خندید. اما اگر شاه خود همراه حرم نبود، زنان را در کجاوه هائی که به پشت استر یا شتر گذاشته می شد، جای می دادند...فرمان شاه این بود که چشم نامحرمی نبایستی به روی زنان حرم افتد، و اگر مردی بر سر راه ایشان دیده شود باید او را بیدرنگ بکشند.»4
بدین روی همه توانایی جسمی و هوش واستعداد ذاتی زنان خاموش مانده و زمان را با تنبلی وخانه نشینی می گذراندند. این اسارت تا به جایی می رسید که شاه کنیزکان خود را به مردان می بخشید. با این همه، گاه تاریخ از نام زنی با سیاست به نام پریخان خانم دختر شاه طهماسب یاد می کند. این زن، با نفوذ و سیاست چشمگیری توانست درتصمیم گیریهای سیاسی پدروسران ایلها شریک باشدو در روی کار آمدن سلطان محمد خدابنده نقش مهی را اجرا کرد. شوربختانه پریخان خانم مورد حسادت و دسیسه های همسر سلطان محمد به نام مهدعلیا قرار گرفت و سر را در این راه از دست داد. به فرمان مهد علیا او را کشتند سرش را با موی خون آلود بر دروازه قزوین به تماشای مردم گذاشتند. در چنین اجتماعی چگونه زنان می توانستند به رشد علمی وسیاسی برسند؟ مهدعلیا نیز بازده دسیسه های خود را دریافت کرد و سران ایلاتی که از او ناراضی بودند روزی به حرم تاختند و سر او را از تن جدا و دارئی او را به غارت بردند.
 


*استاجلو،تکلو، روملو، وارساق، ذوالقدر، افشار، قاجار، شاملو و صفویان قراباغ
1-تاریخ کامل ایران، پیشین، برگ 412
2- تاریخ اجتماعی ایران، پیشین، جلد 3، برگ 703
3- زندگانی شاه عباس اول، نصرالله فلسفی، جلد 2، برگ 231
4- تاریخ اجتماعی ایران، برگ 704 و 705  

برگرفته از سایت www.amordad.net

به یاد داشته باش

  از دست نوشته های گاندی 

من می ‌توانم خوب،بد،خائن،وفادار،فرشته ‌خو یاشیطان صفت باشم

من می توانم تو را دوست داشته یااز تو متنفرباشم،

 من می توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،

چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است

و تو هم به یاد داشته باش

من نباید چیزى باشم که تو می خواهى ، من را خودم از خودم ساخته ام، تو را دیگرى باید برایت بسازد و

تو هم به یاد داشته باش

منى که من از خود ساخته ام، آمال من است ،

تویى که تو ازمن می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان و من متعهد نیستم که چیزى باشم که   تو می خواهى و تو هم می توانى انتخاب کنى که من را می خواهى یا نه ولى نمی توانى انتخاب کنى  که از من چه می خواهى .

می توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم ، و من هم.

می توانى از من متنفر باشى بى هیچ دلیلى و من هم ،

چرا که ما هر دو انسانیم.

این جهان مملو از انسانهاست ،

پس این جهان می تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد..

تو نمی توانى برایم به قضاوت بنشینى وحکمی صادر کنی ومن هم، قضاوت و صدورحکم بر عهده  نیروى ماورایى خداوندگار است.

دوستانم مرا همین گونه پیدا میکنند و میستایند،

حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،

دشمنانم کمربه نابودیم بسته اند و همچنان می ستایندم،

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،

نه حسودى و نه دشمنى و نه حتى رقیبى،

من قابل ستایشم، و تو هم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد

به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز می بینى و مراوده می کنى

همه انسان هستند وداراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،

اما همگى جایزالخطا.

نامت را انسانى باهوش بگذار اگرانسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى، و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است.

در این دنیا چه می کنی؟

موضوع خیلی ساده است؛
 

اینجا نقطه ی عزیمت است،
 

آنجا مقصد.
 

و دویدن تو در میان این دو
 

تا پای جان 

 

 امیل زاتوپک

 

صدایت

صدایت

 

روشنی صبح است

 

در تاریکی کشدار بی ستاره ای که

 

خیال سر آمدن  ندارد 

 

 

شعری از فریبا دیندار