از 28 مرداد تا امروز

وقتی تاریخ را می خوانیم خیلی زود از عدد  ۵۰  سال می گذریم. صد سال رقم است ، ولی رقمی مانند ۳۲ همیشه در ذهن ما می ماند، در تاریخ عدد وجود دارد و اثر. ما اعداد را می خوانیم و اثری که یک واقعه در تاریخ گذاشته است را قضاوت می کنیم. اثری که ۲۸ مرداد سال۱۳۳۲ روی زندگی تک تک ما گذاشت و باعث شد که بعد از۵۷ سال ما چنین سرنوشتی داشته باشیم.قابل تامل است.

 

این پست برای قضاوت تاریخ نیست .اگر۲۸ مرداد نبود و مصدق می توانست رسالت تاریخی اش را به پایان برساند چه می شد نیست ، بلکه در مورد ما است و رسالت تاریخی تک تک ما.

 

ما همه از هم تاثیر می گیریم ولی از همه بیشتر از فرهنگ عمومی جامعه.

 

فرهنگ عمومی جامعه سبک های متفاوت دارد و اینکه ما تحت تاثیر کدام سبک باشیم،  زمانی قابل بحث است که ما اهل اندیشیدن باشیم.

 

این روزها درست عمل کردن بسیار سخت است. چون مبنای درست وغلط بودن آنقدر به هم پیچیده است  که عمل را مشکل می سازد.ولی آنچه مسلم است این است که دروازه های گوشمان را باز کنیم، بشنویم ودر مورد دیگران کمتر قضاوت کنیم. بیشتر به خودمان بیندیشیم وآنچه می کنیم.

 

سبک قدیمی برای برخورد با پدیده های نو تاریخ مصرف گذشته به نظر می رسد. هر روز باید نو شد تا بتوانیم حوادثی که در انتظارمان است را از سر بگذرانیم.

 

درست فکر کردن امروز کنش آینده را آسان می کند. این را به یاد داشته باشیم و با تفکر حماقت گرایمان، آینده را بیش از این برای خود سخت نکنیم.

فقر

میخواهم  بگویم ......

فقر  همه جا سر میکشد .......

فقر، گرسنگی نیست .....

فقر، عریانی  هم  نیست ......

فقر،  گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند .........

فقر، چیزی را  " نداشتن " است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست  .......

فقر، ذهن ها را مبتلا میکند .....

فقر، بشکه های نفت را در عربستان ، تا  ته  سر میکشد .....

فقر،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......

فقر،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......

فقر، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....

فقر، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

فقر،  همه جا سر میکشد ........

فقر، شب را " بی غذا  " سر کردن نیست ..

فقر، روز را  " بی اندیشه"   سر کردن است ...




اسمی به رنگ هوا

 

پین این منگنه 

 

گلوی عکسم را گرفته  

 

شناسنامه نمی خواهم 

 

دلم مثل پنجره به عبور هوا خوش بود 

 

با من به اسم و با باد به صدای خوف نگو 

 

ابری شده ام در اقصای نقطه های جغرافیا 

 

چه متروک آمده بودم 

 

مثل زنی از عکس های قدیمی 

 

خاک رف را گرفته ام که صدایم از عبور این همه سال خش دارد 

 

مرا از کدام شلیک ها آویخته بودند به کاغذها؟ 

 

بی خیال هر چه حوالی و حکایت 

 

بی خیال منتظران 

 

از شر تمام خیرها که بگذرم 

 

آخرین لباس آویخته راکه بردارم 

 

کسی می شوم مثل ... 

 

برای این زن تازه اسمی بساز 

 

نه پرنده باشد نه انسان 

 

نه شی نه وجود 

 

اسمی به رنگ سفر اسمی به رنگ هوا 

 

از کبوتر ارشدی

از من چقدر شبیه به تو

 چیز عجیبی از زن             در خیابان راه می رود 

  

 این تصویر از ماست           وقتی تو به دنیا می آیی 

 ودر حوزه ی اختیارات ما نبود        که بازت پس بگیریم         از سنگساری نابجا 

  

 موهایمان را با سیاهی شالی یکی می کنیم   

 یعنی هم هست        هم نیست 

 هر دو روی یک سکه     پا در هوایی انکار شده 

 بازیچه های کوچک دودلی  

 تشویق هر باره ی زنی دیگر 

 که دعوتمان می کند به آش دور همی 

  

 در خیابان     چیزی عجیب از شکل زن 

 می دوید        نفس می کشید 

 وصحنه های مجازی را      مثل شلیک نهایی تجربه می کرد 

 

  

 وقتی که به دنیا می آیی 

 برای من سهمی بگذار 

 ودم های اسبی ات را تکان بده 

 می خواهم کمی هوا بخورم 

 

 از کبوتر ارشدی

از طبیعت آموختم

از طبیعت آموختم که ...

 

 

از طبیعت آموختم که در برابر سیل بنیان کن ،  

 

 

کوه باشم.

 

 

از طبیعت آموختم که در برابر سنگ بزرگ سخت،  

 

 

 رودخانه باشم  

 

  

 قطره  قطره  در میان سختی آن رسوخ و عبور کنم.

 

 

از طبیعت آموختم که بعد از زلزله ویران کننده،  

 

 

هنگام بهار، 

 

 

 از لابلای  ویرانه ها 

 

 

 گل دهم ،  

 

 

زیباتر برویم و بارورتر شوم.

 

 

سرسختی ، نرمش و امید را از طبیعت آموختم.

داستانی مانند زندگی


مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند

 

قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند

 

لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند

 

لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها

 

قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند

 

عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند

 

مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند

 

حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن  به دنیا می آیند

 

تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است

 

اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان! 

 

از منوچهر احترامی

فراگرفتم که برای بررسی یک موضوع ، پدیده یا رخداد ، باید کمیت آن (موجودیت واقعی اش) را دید و نه استنباط و برداشت و پیشداوریهایی که موجود است و در آن دخالت دارد.

فراگرفتم که پیشداوریهایی که در بررسی پدیده ای دخالت دارد در پی عادتهای شخصی ، تربیتی ، فرهنگی و اجتماعی است ، زیرا رفتار به عادت آسانتر است ، فکر و زحمت کمتری می خواهد ، آموزش و آگاهی نمی خواهد ، مقبول تر و همه پسندتر است.

فراگرفتم که یک رخداد همانقدر که از یک طرف می تواند (بدون در نظر گرفتن موجودیت واقعی آن) ارزیابی و قضاوت شود ، به همان میزان هم می تواند از طرف و یا طرفهای دیگر مورد قضاوت و ارزیابی قرار بگیرد ، که برخلاف رفتار به عادت و بی توجهی به آراء دیگری و ثبت رأی قطعی به نام خود و بعد گشتن به دنبال شواهدی جهت اثبات آن است.

فراگرفتم این آراء تا جایی می تواند حق باشد که شخصیت و مجموعه خود را در نظر گرفت و این حق داشتن با به رسمیت شناختن و در نظر گرفتن آراء دیگران منافاتی ندارد ، که می تواند نظرات آنها در ارزیابی نهایی موضوع لحاظ شود و به اتفاق و نه تضاد آراء و منافع رسید.  

اتاق اجباری

پنجره ماند و باغ اجباری  

 

کوچه و اتفاق اجباری 

 

تو مترسک شدی و خندیدی 

 

من همبشه کلاغ اجباری 

 

سگ شدم از عبور هار تو 

 

تف براین واق واق اجباری 

 

می دود کوچه تا بگیرد باز 

 

از مسافر سراغ اجباری 

 

دور فانوس ها گذشت ای کاش 

 

بشکند این چراغ اجباری  

 

زندگی بی تو  هم چنان بد نیست 

 

شوق باران - اتاق اجباری 

 

احترام مطیعی جویباری

                             

توجه

توجه توجه توجه متاسفانه مطالب وبلاگ از نظر زمانی بهم ریخته است.

بهاری که سرفصل جدیدی شد.

بعضی حوادث در تاریخ کشور وجود دارد که به سادگی نمی توان از آن گذشت. پارسال در چنین روزهایی شاید هیچکس باور نمی کرد که اتفاقاتی به این شکل در راه باشد. هرکس هم هشدار می داد، برای همگان غیر قابل باور بود. اما آمد به سرما آنچه باورکردنی نبود.

 

آیا دمکراسی به سادگی که ما می پنداریم دست یافتنی است؟

 

اگر برگی برتاریخ بزنیم، خواهیم دید که دوران مشروطیت با باز شدن فضای جامعه ، از درون مردم در شهرهای مختلف انواع  مجلات با دیدگاه های روشنفکرانه که بسیار از جامعه ی خود جلوتر است، رشد می کند. زمان این گفتگوها، محدود است. سرکوب ها شکل می گیرد. مجلات روزنامه ها وگفتگوها متوقف می شود. زیرا استبداد رضا خان اجازه ی بروز هیچ صدایی غیر از خود نمی دهد و بعد، مدرنیته ی وارداتی  برجامعه تحمیل می شود، ولی چون این فضا از درون برنخواست تنها در سطح می ماند و لایه های عمیق جامعه را با خود نمی تواند درگیر کند. مدرنیته ای که  در سنت غرق بود. 

 

 در آن دوران وبعد از آن گفتمان آزاد به شکل محدود، درسال 57 شکل گرفت اما چون طبیعت حکومت و جامعه هر دو هنوز دمکراسی را نمی شناخت در دیکتاتوری و نظامی آکنده از خشونت و کشتار دوباره  غرق شد. 

 

در طول مدت سی سال مردم نشان دادند که تغییر کرده اند، اما جبر حاکم برای ماندگاری نیاز دارد تا شیوه هایی را اتخاذ کند که دقیقا استبداد را در پی دارد.اما آیا فقط حکومت است که مستبد است و یا این تفکر از جامعه نیز برمی خیزد.

 

استبداد فضایی آلوده ای است که انسانهای جامعه وقتی به آن آغشته باشند، حکومت هایشان نیز مستبد خواهدبود.وقتی حکومت مستبد باشد انسانها در آن جامعه مشق دمکراسی نخواهند دید، در واقع نگرش یک بعدی و مسلط از دوطرف باز تولید می شود، از طرف جامعه و حکومت از طرف دیگر.  رابطه ای که به نظر ابطالی ندارد و مرتب این چرخه ادامه یافته تا به امروز.

 

اگر عوامل خارجی را (که حتما اهمیت داشته است) تعیین کننده ندانیم، عوامل داخلی را بیشتر مورد بررسی قرار دهیم، وارد این گفتگو خواهیم شد که چه اشکالی وجود داشته که تاریخ کشورمان، به این گونه، با نظام استبدادی روبروبوده است.

 

تاریخ گذشته ی ایران، در ذهن مردم این سرزمین یادگارهایی گذاشته، که شاید ذهن تاریخی مردم هر بار سرنوشت خود را رقم می زند.

  

وجود یورش قبایل وحشی که تمدن آنها بسیار از تمدن این کشور فاصله داشته است ، شاید نوعی ترس درون مردم بجای گذاشته که آن را هر نسل به نسل های بعدی منتقل کرده است. ترس از دست دادن، شاید مردم این کشور را برای نگه داشتن ثبات ترغیب می کرده است. ثباتی که شاید حتی به دست حکمرانان مستبد به دست می آمده است.

 

با آنکه یورش قبایل بدوی وماندگاری آنان در کشوری متمدن، باعث تغییر ودگرگونی آن قبایل در طول زمان بوده است (با توجه به فرهنگ غنی ایرانیان)اما آنچه که این حملات برای ایرانی در پی داشته نوعی ترس ومحافظه کاری است که در حافظه ی تاریخی  این کشور به صورت ماندگارباقی مانده است.

 

اگر به همین نکته توجه کنیم چون سابقه ی استبداد در جامعه ی ایرانی بسیار ریشه دار است، پس برای رسیدن به فضایی غیر از آن نیاز داریم که بیش از این تغییر کنیم، مگر نه باز آنچه بر سرما خواهدآمد که مکررا آمده است.

 

یکی از شیوه هایی که می توان با آ ن مشق دمکراسی کرد، گفتگو است. با دقت برروی عملکرد خود و دیگران می توانیم مرتب در موضوع های مختلف چالش ایجاد کنیم.از نقد کردن ونقد شدن نترسیم .  

 

اگر این گفتگوها در سطح  جامعه گسترده شود،جامعه را با الگویی بدون خشونت ولی موثر روبرو خواهد کرد، ولی چون این  گفتمانها در ذاتشان نگرش به خود و جامعه را فراهم می آورد از طرف حکومت سد و مانع برای آن ایجاد خواهد کرد.همانگونه که تاکنون انجام داده است.  

 

نتیجه از این گفتار به عقب راندن مانع یکی از مسائلی است که در حال حاضر اهمیت دارد، ولی  

باید توجه داشته باشیم، رسیدن به این منظور راهی است برای به پیش رفتن، نه خود هدف.