زن در دوره صفویه

در دوران صفویه، آزادی اجتماعی زنان در هر دوره، در زمان فرمانروائی هر پادشاه، و در بین هر قبیله و مذهب به گونه ای ویژه ای بود و هر یک از پادشاهان صفوی به خواست و اراده شخصی خود به زن آزادی دادند.در زمان پادشاهی شاه اسماعیل اول، قوانین و فرمان شاه در مورد زندگی اجتماعی زنان بسیار سخت اجرا می شد. آنگاه که شاه شهر و دیاری را زیر فرمان می گرفت، برای استواری قدرت خود ، به کشتار همگانی شهروندان به ویژه زنان می پرداخت تا آنجا که از کشتار زنان باردار هم خودداری نمی کرد.
پایه گذار دودمان صفویه شاه اسماعیل اول از خاندان شیخ صفی الدین اردبیلی، صوفی و پیشوای بزرگ اهل عرفان بود. شاه اسماعیل در سال 892 هجری به دنیا آمد و هنگامیکه پدرش شیخ حیدر ازنواده های شیخ صفی  الدین، در جنگ با آق قوینلو کشته شد، یکساله بود. کودک یکساله همراه دو برادر به اسارت دشمن در آمد و به استخر تبعید شد. در چهارده سالگی با کمک سران نه قبیله که در گوشه و کنار ایران فرمانروایی می  کردند*به آذربایجان آمد و در تبریز به نام شاه اسماعیل تاج گذاری کرد(907 هجری برابر با 1486 پس از زایش مسیح).
دوران پادشاهی صفویه از چند نکته در سرنوشت ملت ایران و زن ایرانی اهمیت دارد.

1) پس از چیرگی اعراب و گسترش اسلام در ایران، کشور پهناوری که درزمان ساسانیان یکپارچه و با دولت مرکزی اداره می شد، تکه تکه شد و هر بخش به دست فرمانروائی خودمختار افتاد. تنها زبان فارسی و لهجه  های مختلف و نیز آداب و سنن ایرانی که هرگز فراموش نشده، ایرانیان را به یکدیگر پیوند می داد. اولین برتری شاهان صفوی بر دیگر حکمفرمایان پس از اسلام، یکپارچگی ملی ایران بود که با تشکیل دولت مرکزی صورت گرفت.

2) شاه اسماعیل بر آن شد که مذهب شیعه را مذهب رسمی ایران بداند و آنگاه که رهبران شیعه کوشیدند که او را از این کار باز دارندچنین گفت:«مرا به این کار باز داشتند و خدای عالم با حضرت ائمه معصومین همراه هستند و من از هیچکس باک ندارم.به توفیق الله تعالی اگررعیت حرفی بگویند، شمشیر میکشم و یک نفر را زنده نمی گذارم.»1
بدین روی مذهب شیعه در سال 907 هجری دین رسمی کشور شد و صفویه توانستند با این دین نوین ایران را از یورشهای پی در پی خانها ازبک و عثمانیها حفظ کنند.

3) گسترش و پیشرفت صنایع ایران در زمان صفویه است که بناها و زیبائی و شگفتیهای فرآورده های دستهای هنرمندان آن دوران تا کنون زبانزد تاریخ و مردم است.
در دوران صفویه، آزادی اجتماعی زنان در هر دوره، در زمان فرمانروائی هر پادشاه، و در بین هر قبیله و مذهب به گونه های ویژه ای بود و هر یک از پادشاهان صفوی به خواست و اراده شخصی خود به زن آزادی دادند.در زمان پادشاهی شاه اسماعیل اول، قوانین و فرمان شاه در مورد زندگی اجتماعی زنان بسیار سخت اجرا می شد. آنگاه که شاه شهر و دیاری را زیر فرمان می گرفت، برای استواری قدرت خود ، به کشتار همگانی شهروندان به ویژه زنان می پرداخت تا آنجا که از کشتار زنان باردار هم خودداری نمی کرد. نمونه ای از این سخت دلی او در تبریز بود که سیصد زن روسپی را به صف در آورد و هر یک را دو نیمه کرد. شاه اسماعیل این بی حرمتی به زنان را با مادر خود نیز به اجرا در آورد. بدینصورت که به فرمان او، مادرش مارتا را به جرم اینکه پس از کشته شدن شیخ حیدر ، پدر اسماعیل به پیوند زناشویی یکی از امیران در آمده بود، در برابرش سر بریدند چنانکه لرد استانلی در سفر نامه «ونیزیان» می گوید:«گمان نمی رود از زمان نرون تاکنون چنین ستمکار خون آشامی به جهان آمده باشد.»
در زمان پادشاهی شاه طهماسب، پسر شاه اسماعیل در حقوق اجتماعی زنان دگرگونی چشمگیری صورت نگرفت. شاه طهماسب بسیار متعصب بود، بر این روی زنان ایرانی بایستی خانه نشین بودند تا آنجا که زنان بسیار سالـخورده نیز جز به هنگام ضرورت از خانه خارج نمی شدند. این ستمگری و کنترل در زندگی اجتماعی زنان در هفتاد ماده بصورت قانون اجرا و پیگیری می شد. روبند بر روی انداختن و چادر به سر کردن در این دوران رواج یافت.پاره ای از زنان که گاه بر اسب می نشستند و یا تیر اندازی می کردند، درزمان پادشاهی طهماسب این آزادی را هم از دست دادند زیرا به فرمان شاه و در ماده شصت و سوم قانون آمده بود که«در هیچ قسمت زن بر اسب ننشیند و اگر ضرورت اقتضا کند، تا ممکن باشد بر زین سوار نشود و لجام به دست نگیرد»2
در دوران شهریار ی شاه عباس از میزان این اسارت و خانه نشینی تا اندازه ای کاسته شد. جز زنان درباری و بزرگان کشور که بایستی در خانه می ماندند و جز به هنگام نیاز خارج نمی  شدند، زنان طبقات مختلف آزادانه به کوی و برزن می آمدند. گاه که جشن و سروری در شهر بر پا بود، شبی ویژه زنان بود که آنها بتوانند به دیدن آتش بازی و جشنها ی خیابانی بروند. در آنشب مردان حق شرکت و همراهی با زنان را نداشتند و اگر مردی در سر راه زنان دیده می شد، بیدرنگ به هلاکت می رسید. از سال 1018 هجری شاه عباس دستور داد که روزهای چهارشنبه در هر هفته زنان بتوانند آزادانه در چها باغ اصفهان و پل سی و سه چشمه با روی گشاده و بی نقاب تفریح کنند.3

روشن است که در آنروز این قسمت شهر از وجود مردان بایستی خالی بود.

بیشتر آگاهی واسنادی که از زندگی زنان در دروران صفویه در دست است درباره زنان اشراف و درباری و خانه نشین است. از زنان هنرمند و دانشمند نامی در دست نیست. تنها یکی از جهانگردان ایتالیائی به نام «پی تیر دولا واله» از هنر اسب سواری وتیر اندازی آنهم در بین زنان درباری نه توده زنان طبقات مختلف چنین یاد می کند:«زنان حرم شاه در تیر اندازی بسیار ماهرند...اگر تنها با شاه باشند، با کمال چابکی و مهارت بر اسب می نشیند و با شمشیر و کمان به شکار می پردازند...هر وقت شاه همراه حرم بود، زنان بر اسب می نشینند و روبند خود را بالا می زدند و با روی گشاده حرکت می کردند و شاه می گفت و می خندید. اما اگر شاه خود همراه حرم نبود، زنان را در کجاوه هائی که به پشت استر یا شتر گذاشته می شد، جای می دادند...فرمان شاه این بود که چشم نامحرمی نبایستی به روی زنان حرم افتد، و اگر مردی بر سر راه ایشان دیده شود باید او را بیدرنگ بکشند.»4
بدین روی همه توانایی جسمی و هوش واستعداد ذاتی زنان خاموش مانده و زمان را با تنبلی وخانه نشینی می گذراندند. این اسارت تا به جایی می رسید که شاه کنیزکان خود را به مردان می بخشید. با این همه، گاه تاریخ از نام زنی با سیاست به نام پریخان خانم دختر شاه طهماسب یاد می کند. این زن، با نفوذ و سیاست چشمگیری توانست درتصمیم گیریهای سیاسی پدروسران ایلها شریک باشدو در روی کار آمدن سلطان محمد خدابنده نقش مهی را اجرا کرد. شوربختانه پریخان خانم مورد حسادت و دسیسه های همسر سلطان محمد به نام مهدعلیا قرار گرفت و سر را در این راه از دست داد. به فرمان مهد علیا او را کشتند سرش را با موی خون آلود بر دروازه قزوین به تماشای مردم گذاشتند. در چنین اجتماعی چگونه زنان می توانستند به رشد علمی وسیاسی برسند؟ مهدعلیا نیز بازده دسیسه های خود را دریافت کرد و سران ایلاتی که از او ناراضی بودند روزی به حرم تاختند و سر او را از تن جدا و دارئی او را به غارت بردند.
 


*استاجلو،تکلو، روملو، وارساق، ذوالقدر، افشار، قاجار، شاملو و صفویان قراباغ
1-تاریخ کامل ایران، پیشین، برگ 412
2- تاریخ اجتماعی ایران، پیشین، جلد 3، برگ 703
3- زندگانی شاه عباس اول، نصرالله فلسفی، جلد 2، برگ 231
4- تاریخ اجتماعی ایران، برگ 704 و 705  

برگرفته از سایت www.amordad.net

به یاد داشته باش

  از دست نوشته های گاندی 

من می ‌توانم خوب،بد،خائن،وفادار،فرشته ‌خو یاشیطان صفت باشم

من می توانم تو را دوست داشته یااز تو متنفرباشم،

 من می توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،

چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است

و تو هم به یاد داشته باش

من نباید چیزى باشم که تو می خواهى ، من را خودم از خودم ساخته ام، تو را دیگرى باید برایت بسازد و

تو هم به یاد داشته باش

منى که من از خود ساخته ام، آمال من است ،

تویى که تو ازمن می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان و من متعهد نیستم که چیزى باشم که   تو می خواهى و تو هم می توانى انتخاب کنى که من را می خواهى یا نه ولى نمی توانى انتخاب کنى  که از من چه می خواهى .

می توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم ، و من هم.

می توانى از من متنفر باشى بى هیچ دلیلى و من هم ،

چرا که ما هر دو انسانیم.

این جهان مملو از انسانهاست ،

پس این جهان می تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد..

تو نمی توانى برایم به قضاوت بنشینى وحکمی صادر کنی ومن هم، قضاوت و صدورحکم بر عهده  نیروى ماورایى خداوندگار است.

دوستانم مرا همین گونه پیدا میکنند و میستایند،

حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،

دشمنانم کمربه نابودیم بسته اند و همچنان می ستایندم،

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،

نه حسودى و نه دشمنى و نه حتى رقیبى،

من قابل ستایشم، و تو هم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد

به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز می بینى و مراوده می کنى

همه انسان هستند وداراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،

اما همگى جایزالخطا.

نامت را انسانى باهوش بگذار اگرانسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى، و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است.

دنیای بی رحم

در اتاقم در جایی امن و راحت دراز کشیده بودم ودر حال شنیدن اخبار بودم. افکار وحشتناکی در ذهنم شکل گرفت.به یاد زنی افتادم که شاید پانزده سال پیش اورا دیدم. نمی دانم چرا؟ ولی ترس تمام وجودم را پر کرد.شاید به خاطر زندگیش ، به خاطر مرگش، در سن 30سالگی به زیر خروار ها خاک رفت به این می اندیشیدم که هیچکس برای او ،برای خاکش، گل نخواهد برد وبچه هایش حتما از داشتن چنین مادری شرمنده خواهند بود.البته اگر،آنها مادرشان را به یاد داشته باشند.

15 سال پیش دختری جوان به همراه همسرش وخانواده ی همسرش به خانه ی ما آمد.پدرم فوت کرده بود وما از دیدن او وخانواده اش بسیار خوشحال شدیم چون اوعروس یکی از فامیل های مادرم بود واگرچه بسیار ما کم با هم رفت وآمد می کردیم ولی دیدن آنها، ما را در فراموشی مرگ پدر کمک و دیدار آنها باعث خوشحالی ما شد.دختر با هیکل متناسب وزیبا بود. بسیار مودب وبا وقار می نمود. تازه به همسری پسر فامیل مادرم در آمده بود وظاهرا از این موضوع بسیار خوشحال بود.آن روز ها من آینده درخشانی برایش نمی دیدم چون پسر فامیلم را می شناختم ومتاسف بودم که چرا با چنین وضعیتی ازدواج کرده است. بیکاری واعتیادی که هنوز برملا نشده بود خیلی نگران کننده بود.شرایط خودم هم چندان جالب نبود. پدرم تازه فوت کرده بود. نمی دانستم چه آینده ای انتظارم را می کشد. بنابراین ماجرای دیدن آنها بعد از رفتنشان فراموش شد.

در طول این سالهایی که گذشت آنچه که حدس می زدم واقعیت یافت. ولی واقعیت خیلی دردناک تر از آن چیزی بود که فکر می کردم .به ترتیب ابتدا شنیدیم که مرد به اعتیاد مزمن دچار شده وبعد با دو بچه از اعتیاد زن بیچاره شنیدیم. در آن روزها دیدار ما به دلیل فوت یکی دیگر از بستگان تازه شد و زن را دیدم. نحیف ولاغر با لباسی مندرس در مراسم بود.خودش مانند لباسهایش رنگ ورو رفته وبیماربود.

بعد از مدتی از طرف همسرش تلفنی به من شد و تقاضای کمک مالی از من داشت. در آن دوران  اوضاع خوبی داشتم ولی فرستادن پول را مشروط به این دانستم که مطمئن شوم که او اعتیادش را ترک کرده است.دیگر تماسی گرفته نشد.

سال بعد پچ پچ هایی بود که فلانی خود فروشی می کند تا بتواند خرج عمل خودش وهمسرش را درآورد.آن هم به چه ارزانی! دوسال بعد شنیدیم که زن زیر یک کامیون رفته وجان باخته است.

نمی دانم چرا امشب بعد از سالها زندگیش به ذهنم رسید. شاید به این علت که خواستم برای یک بارهم که شده بجای آنکه فرد را متهم  کنم او را مانند قربانیان بیشمار دنیایی بی رحم بدانم که در عوض جوانیش ، زندگی در فضایی چرک و بعد خروارها خاک به اوهدیه شد.امیدوارم کودکان این زن زندگی بسیار متفاوت تر از مادرشان تجربه کنند ولی این اتفاق متاسفانه خیلی بعید است.

رویای تبت

کتاب رویای تبت از خانم فریبا وفی است باشیوه ی نگارش بسیار زیبا ودلشین.

داستان کتاب چنان ملموس است که اتفاقات را نزدیک به خود حس می کنیم.در همسایگی یا نزدیک تر در خانواده. 

می توان به راحتی با آن ارتباط گرفت.به نظر من سادگی درعین پیچیدگی ویژگی ممتازکتاب است. ساده زیرا زندگی طبیعی را بیان می کند و پیچیده چون انسانها را به تصویر می کشد.انسانهایی که خاص نیستند، از میان مردم عامی انتخاب شده اند، ولی گشودن رازهای درونشان انسان را شگفت زده می کند.

داستان بدون قضاوت به انسانهایی می پردازد که اگرچه زندگی آنها درون سنت ها جاری است ولی در زیر لایه های عمیق وپنهان، سنتها را به چالش می گیرند. کاری که شاید درجامعه ی سنتی یک گناه کبیره است انجام می گیرد ولی به گونه ای داستان پیش می رود که خواننده آن را درک می کند وفضا هایی گشوده می شود برای اندیشیدن وگریختن از چارچوب هایی که درآن اسیرهستیم. به خواننده این مجال داده می شود که انسانها را آنطور که هستند ببیند.شرایط پیرامون آنها را توضیح می دهد .این باعث می شود،که حتی اگر تصمیمی خارج از عرف گرفته می شود ، قابل درک باشد.

به آرامی ساختارها می شکند. برای شکوفا شدن، سنت راه حل جواب نیست. له شدن نسل قبل، نشانگراین مدعاست.

آنجا که شخصیت داستان زندگی می کند، می آموزد، شکفته شود، لذت می برد ویا زمانی که رنج می کشد، خواننده نیز با تمام لحظاتش با او، و در احساسش شریک است.

کاراکترها در داستان به طبیعی ترین حالت زندگی می کنند و اقدامشان بر اساس نوع شخصیت و زندگی شان کاملا واقعی است.

کتاب بسیار زنانه نوشته شده وکلیشه های مردانه  به نقد کشیده شده است. شعاری نبودن با عمقی ژرف از ویژگی های ممتاز کتاب است.

کتاب را دوبار خواندم وهر دوبار از خواندن آن لذت بردم. در هر بار خواندن دریچه ای برایم گشوده شد که اشتیاق برای خواندن مجدد را بیشتر می کرد.

مانند کوه محکم و مانند دریا زیباست

 در یکی از روزهای سرد پاییزی دختری به دنیا آمد با دو چشم بزرگ و سیاه .اوبا چهار برادر ویک خواهر در منطقه ای گرم از این سرزمین زندگیش را شروع کرد. اوروزهای کودکیش را با پدر ومادری مهربان وبیسواد گذراند و در زندگیش لحظاتی را تجربه کرد که ممکن است، هردختری با چنین خانواده ای تجربه کند. 

حالادرچهل سالگی است،و کودکیش را به یاد می آورد.از آن زمان گفت: از تبعیض ها ، ازشوکولاتی که متعلق به برادری که تنها یک سال از او کوچکتر بود.حسرت مزه ی که هنوزدردرونش حس می کند. 

از خشونت، از دست درازی پدرش به خواهر بزرگترش وشانسی که داشت، دختر دوم بودن اورا از اذیت وآزارهای پدر در امان نگه داشته بود.اوبرایم گفت که چطور به جای اینکه مادرش پناهگاهی برای خواهرش باشد با حسادت هایش بستری ناامن را برای خواهرش فراهم می کرده است،خواهری که ازدواج هم نتوانست نجاتش بدهد وزندگیش مانند کودکیش پراز تشنج وشکنجه روحی وجسمی است. 

از ازدواجش گفت: درهجده سالگی وبدون آگاهی، با مردی که از ابتدا پای بساط تریاک می نشسته است ، بعداز ازدواجش در خانه ای زندگیش را شروع کرد که فقط یک اتاق از آپارتمان هفتاد متری متعلق به اوبود.مجبور بود با خانواده ی همسرش زندگی کند با پدر، مادر وبرادرشوهرش. از شبهای زیادی گفت که به خاطر خرناسه های همسرش تا صبح نمی توانست بخوابد و وقتی که اعتراض می کرده با برخوردهای شدید همسر ومادر همسرش روبرو می شده است. از اینکه در خانواده همسرش به شدت تحت فشار بود، ولی زندگی بهتری نسبت به خانه ی پدرش داشته چون حداقل برای غذا دغدغه ای نداشته است. 

 اورا سالهاست می شناسم از قبل از ازدواجش، ولی حرفهای تازه از او می شنوم.همیشه فکر می کردم زندگی متأهلیش کابوسی بوده که او از آن یاد خواهد کرد ولی زندگی کودکیش کابوسی قبل از ازدواجش بوده است. روزی که دانشجو بودم به خانه اش رفتم، خانه ای در یک زیر زمین، باز هم با خانواده ی شوهرش زندگی می کرد واولین فرزندش رابه دنیا آورده بود.به من گفت که می خواهد به دانشگاه برود وتحصیلاتش را ادامه دهد.او را جدی نگرفتم ،چند سال بعد دوباره اورا دیدم با بچه ی دومش، گفت که دانشگاه را تمام کرده وتوانسته خانه ای مستقل اجاره کند.این موفقیتها باعث می شد، اورا تحسین کنم.  

 سالها گذشت وهر بار در مرحله ای از زندگی بود.پدر ومادرش را دریک سال از دست داد.تمام اهل خانواده ا ش از آن به بعد پراکنده شدند واو در این دنیا تنها شد. هراز گاهی او را می دیدم . 

ده سال پیش اورا زن مطیع یافتم که کاملا از شوهرش تبعیت می کرد.سه سال بعد اورا زنی درمانده دیدم که سعی داشت همسرش را از اعتیادی کهنه ترک دهد وچند سال بعد زنی وامانده که شوهر معتادش کابوسی را برایش رقم زد که دردناک ترین برگ زندگیش شد.ارتباط با زنی که اورا نه تنها می شناخت بلکه از بستگانش بود. برای چند صباحی شکست ،ولی این شکستن، زندگیش را به گونه ای دیگر رقم زد.او را وارد مرحله ی تازه ای کرد.این بارقدم برداشت تا آزاد شود.اوبندها را درید از همسرش جدا شد فرزندانش را زیر پر وبالش گرفت ومحکم تر از همیشه برای زندگی بهتر تلاش کرد. 

اورا هنوز می بینم اودر چهل سالگی هنوز زیباست. تلاش او درزندگی سخت وطاقت فرسایش باعث شد، همیشه اورا بستایم. اوزنی مبارز است که برای زندگی هر لحظه تلاش کرده وهنوز هم در حال مبارزه است تا بتواند تنها زندگی کند وسربلند باشد. 

نقد فیلم یه همین سادگی

 "به همین سادگی" از نگاه منیژه

همیشه وقتی فیلمی را ازکتابی تدوین شده می دیدم، به این نتیجه می رسیدم، که هرگز فیلم نمی تواند گویای تمام جوانب کتاب باشد. ولی با دیدن فیلم به همین سادگی با خودم گفتم هرگز اگر کتابی نوشته شود نمی تواند اینطور زندگی زنی را به تصویر بکشد.

حتم دارم هیچ فیلم و اثرهنری خالی از اشکال نیست.اما نگاه غیر تخصصی من چنان تحت تاثیر صمیمیت و سادگی فیلم قرار گرفت که از مشاهدات اشکالات آن ناتوان شدم.

زن برروی پشت بام چنان مبهوت مشاهده شهر دود زده است که متوجه حضور زن همسایه نمی شود. گویی تابلویی است از زندگی غم بار و گرفته خود را مشاهده می کند. به زن همسایه کمک می کند تا به ترس بر سوار شدن به آسانسور چیره شود."آسانسور نمادی است از مدرنیته و ترس از سوار شدن مقاومت سنت در برابر تغییر".

فیلم برشی است از یک روز زن خانه دار را که هر روز تکرار می شود. تکراری فرساینده  و سرویس دادن بی پایان را به نمایش می گذارد.

کارهای زن با بی توجهی و بدون مزد و پاداش روبرو می شود.پختن غذا با بی میلی بچه ها ،عدم استقبال پسر از همراهی مادر به کلاس زبان ،خجالت پسر به نوع پوشش مادر است.

بچه ها برای حل مسائل به روز خود به منشی پدر متوسل می شوند. برای اطلاع از هوای هفته آینده به کمک اینترنت و با سوال در باره ی معانی لغات انگلیسی.

حتی آرزو که اسمش به عمد انتخاب شده تا آرزوهای برباد رفته ی طاهره را یاد آور شود، منتظر پدر می ماند تا زیر رضایتنامه مدرسه را برای رفتن به اردو امضا کند.

زمانی که طاهره اقدام به برداشت پول از عابر بانک می کند، پیرمردی در مقابل او قراردارد که اگر چه به نظر عامی و متعلق به نسل های گذشته است، ولی به آموزش استفاده از عابربانک را می دهد.

طاهره به گوشی همراه امیر(همسرش) زنگ می زند و با تعجب گوشی را منشی جواب می دهد. او را جدی نگرفته با اسم کوچک طاهره خانم خطاب می کند. طاهره به خاطر کمبود پول مجبور می شود بجای کت و شلوار پیراهن بخرد.

موقع شستن ظرفها صدای زیبا و محزون زن را برای اولین بار آرزو می شنود، که اشاره به توانایی های نادیده گرفته زن دارد.

در جایی با حسرت از خاطرات گذشته اسب سواری و تیراندازی برای پسرکوچک می گوید که از همه ی پسرهای فامیل سر بوده است.پسررا شگفت زده می کند.

زن با کت و شلواری که توسط منشی خریداری شده حریم خصوصی وخانوادگی خود را بیشتر مورد تهاجم می بیند.مرد افکارخود را بلند به زبان می آورد: اگر فردا زیر پای قرارداد پروژه اسم من نباشد، دیگربه شرکت نخواهم رفت. طاهره پیشنهاد می کند بجای این کار با شریکت حرف بزن. امیرجواب می دهد: بعضی چیزها اگر یادآوری شود ارزش خود را از دست می دهد. طاهره که به شکل ها ی مختلف سعی کرده است سالگرد ازدواج را که بهانه ای برای نشان دادن محبت وتوجه است را به یاد امیر بیاورد. از دادن کادو منصرف می شود. طاهره سعی می کند امیر را از تصمیم خود خود آگاه سازد ولی مجالی پیدا نمی کند. اوبا خالی کردن تفاله چای درون لگن ظرفشویی یادآورزندگی تفاله شده خود می شود.

علیرغم اینکه از صبح به دنبال ردیف کردن مقدمات رفتن است، از جمله تلفن زدن به مادر وهماهنگی با برادر،زدن دسته کلیدها برای بچه ها ، پر کردن فریزر از مواد غذایی آماده کردن پسر برای به تنهایی به کلاس رفتن که اینها خود دل مشغولی های یک مادر را نشان می دهد که علیرغم داشتن دلایل کافی برای رفتن، هنوز از رفتن باز می ماند، امیدوار است با کمی توجه از طرف امیر از رفتن باز منصرف شود. در تاریکی گریه می کند و با صدای امیر در خواب ابتدا امیدوار می شود ولی بعد به بیهودگی تصورش پی می برد.حتی غذایی که وقت زیادی برای آن صرف شده مورد توجه امیر قرار نمی گیرد چون اودر رستوران درجه یک غذایی فوق العاده خورده وسیر است.

طاهره برای چیرگی بر دودلی به استخاره متوسل می شود ولی حتی پیش نماز با وقت قبلی وهماهنگی منشی کار می کند. در صحنه حضور طاهره روی سفره ی عقد دختر همسایه که  یادآور ازدواج های رایج که بخش فانتزی آن به تدارکات پر هزینه و وقت گیر آن هم در آخر شب بعد از چیره شدن تمام مقدمات که درواقع دیگر راه برگشتی ندارد از سردل خوشی انجام می شود.عدم وجود مشاوره های روانشناسی وحقوقی جای تامل دارد.

امیر به عنوان مردی خانواده دوست ،مسئول و پرکار است.اما مشکل تاریخ مصرف گذشته مردسالاری و سنتی اورا در جایگاهی قرارداده است که نه تنها از توان او خارج است بلکه باید نتیجه ای را که باید در پیشبرد رابطه ای عاطفی قدم بردارد را ناتوان کرده است.در قسمتی که علی کوچک حتی نگران رفت و آمد خواهر است.گویای ناکارآمد بودن شکل سنتی دارد که شانه های پسر ناتوان از بار مسئولیت مراقبت از خواهر و از طرف دیگر حقارت دختر از تحت حمایت بودن یک مذکر گرچه کوچک تر از خود باشد را نشان می دهد.

مبارزه طاهره بر روی پشت بام زندگی طوفان زده ی او و دست و پنجه نرم کردن او برای حفظ زندگی را نشان می دهد.

چگونگی رفتن و یا نوع ماندن نشان از انتخاب در هر صورت درست طاهره را دارد که به بیننده واگذار شده است.

انتخاب نام امیر به معنای سرور و طاهره زنی پاک برای  کلیشه های از پیش تعیین شده  گویا است.

طاهره بعد از سوختن بادمجان ها خشم فروخورده خود را بر سر آرزو خالی می کند ولی علی بازیگوش را علی آقا و محترمانه صدا می کند.

اگر تیتر فیلم را حذف کنیم انگار به دیدن فیلمی مستند یا خانوادگی نشسته ایم.

من به سهم خودم از بازی تاثیر گذار خانم فرشته قاضی گرفته تا تمام عوامل فیلم تشکر کوچک خود را برای ارائه فیلمی ،ملموس، زیبا، به عبارتی، به همین سادگی، با هدیه دادن سی دی به دوستان تا حدی ابراز می کنم.      

در حاشیه ی مطالعه کتاب

در آینه نگریستم و خود را تحسین کردم. تحسین برای اقدام به انجام کاری که شانزده سال از آن طفره می­رفتم. چون در این مدت پیوسته این­گونه به من القاء شده بود که کارها و تفکرات صحیحی دارم و کامل هستم و این باور غلط در افکارم باعث شده بود از ماجراجویی و آزمودن قلمروهای جدید به شدت واهمه داشته باشم. ولی بالاخره از پوسته خود بیرون آمدم و احساس می­کنم تعهدی را که در مقابل خودم داشته ­ام را بخوبی انجام داده ­ام. به نتیجه­ ای مطلوب رسیدن یا نرسیدن آن قدر مورد نظرم نیست که اراده­ ی اقدام به آن خرسندم می­کند، و این که فکر می­کنم می­توانم از عهده آن برآیم.

اگرچه با ایده­ ی بَرنده – بَرنده پیش رفته­ ام، ولی اگر میسر نشود باز هم احساس بازندگی ندارم زیرا سعی خودم را کرده­ ام و تابوی بیش از اندازه رعایت کردن دیگران را برای خودم شکسته ­ام. و از مفهوم کلی "هیچ مهم نیست" اگر کسی ناراحت شود، استفاده کرده­ ام.

و اکنون به عالم هستی می­گویم: "بله" و واقعیات را آن چنان که هست می­بینم نه آن چنان که پردازش ذهنی خودم است. این کتاب درس­های بسیاری به من آموخت. آموختم تا ترس­ها و نگرانی­هایم را ببینم و بشناسم و با برخوردی منطقی برآن­ها غلبه کنم.

به قلم طاهره

نامه ­ای به خود

هر زمانی که در خلوت خود به درونم عمیق فکر می­کنم، تفکرم بر این بوده که تقریبا هسته وجودی خود را شناخته ­ام. ولی با مطالعه­ ی کتاب" ترس را تجربه کنیم" اثر "دکتر سوزان جفرز"، مسائلی برایم روشن شد که همیشه جایی برای ریسک کردن وجود دارد. پس باید برای از بین بردن ترس­های نه چندان جدی درونی با آن­ها مواجه شد. که شاید کار چندان ساده ­ای هم نباشد. ولی می­توان با رو به­ رو شدن با آن­ها، تصمیم عاقلانه ­ای گرفت و با ایمان به اینکه [زندگی]  ارزش ریسک کردن دارد، خود را محک زد. به همین دلیل تصمیم گرفتم برای تجربه کردن مطالب این کتاب قدرت ریسک کردن را در درونم تقویت کنم و به روش­های مختلف با آن رو به­ رو شوم

به قلم خانم انصاری

نامه ­ای برای خودم (ژیلا)

وقتی به دنیا آمدم، قرار بود فقط از ارتفاع و صداهای بلند، برای حفظ و بقایم، بترسم ولی نمی­دانم روزگار با من چگونه تا کرد که به خاطر دختر بودنم، لباس شرم و حیا را به تنم دوخت. به خاطر زن بودنم درس اطاعت و فرمانبری را به من آموخت و ترس از مخالفت همچون پیراهن یوسف بر تنم کرد. سال­ها با این ترس ناآگاهانه زندگی کردم و خود را با آویز وابستگی معنا بخشیدم. ولی دیگر از این تاریکی­ها خسته و فرسوده، به دنبال راهی به اینجا و آن جا پرس و جو می­کردم تا آنکه صدای پیر برنایی گوشم را نوازش داد که ای انسان، به خود آی. تو زیبایی و والا، قدر خود را بدان و آسیب­های به دور مان. نور آگاهی به چشمان و قلبم رسید. به خود نظر افکندم همچون پزشکی تجربی. به کالبد شکافی خود پرداختم. لایه­ های ناشکفته خویش را کنار زدم تا به غده های ترس که به هم تنیده بودند دست یافتم وآن­ها را همچون گره­های کور باز نمودم. دیدم کلافی واهی بود که من سال­ها به دور خود پیچیده بودم. علف­هاب هرزی که دست­ها و پاهایم را برای رشد و بالندگی بسته بود. آن­ها را از ریشه کندم. شروع به باغبانی وجودم کردم. دانه­ های نهفته در خاک سرشتم را با آب زلال اعتماد به نفس و اتکاء به باورهای خویشتن آبیاری نمودم. حال، در انتظار رویش آن هستم، می­دانم که برای مبدل شدن به بوستانی، شب و روز باید آن را مراقبت و نگهداری کنم. ولی آن تا روز طولی نخواهد کشید، که تلاش­هایم به بار خواهد نشست و عطر زنانگی­ ام همه جا پخش خواهد شد و از گل­های بوستانم به خاطر زن بودنش شرمگین نخواهم گشت. چرا که میخواهم زیبایی­ها ی آن بوستان را به تماشا و نمایش بگذارم.

به قلم ژیلا

با خویشتن

نام کتاب: با خویشتن

نویسنده: دکتر شاد هملستر

ترجمه: مهدی قراچه­داغی – شهلا عارف

چاپ انتشارات آثار

چاپ اول تابستان 1375

چند روز پیش منزل یکی از دوستان بودم. ۴ عدد کتاب از کتابخانه­ اش قرض گرفتم، یکی از آن­ها همین کتاب بود. با توجه به شناختی که از مترجم، مهدی قراچه­ داغی، داشتم کتاب توجه­ ام را جلب کرد. برداشتی که من از این نوشته داشتم نیز جالب توجه است.

یکی این که ما روزانه و در تمام عمر توسط محیط، خانواده، اجتماع و دست آخر خودمان، بمباران عبارات منفی می­شویم بدون این که آمادگی آن را داشته باشیم. این عبارات چه بار مصیبت باری روی زندگی، جسم، روح و سرنوشت ما می­گذارد. نویسنده معتقد است که انسان مثل کامپیوتری است که تا حالا بدون هیچ مانعی اطلاعات منفی را پذیرا شده و از این پس باید این اطلاعات از حافظه ذهنی آن پاک شود و به جای آن اطلاعات مثبت جایگزین شود.

روشی که ارائه می­کند به این صورت است که از عبارات مثبت به شکل حال استمراری، واضح و تکه­ های کوچک استفاده کنیم. به طور مثال در مورد اضافه وزن به این شکل اول داده ­های گذشته را پاک کنیم که: تا حالا من کارهایی می­ کردم از جمله پر خوری و کم تحرکی و در واقع این­ها را دوست داشتم، ولی از الان به بعد از پر خوری و کم تحرکی ناراحت هستم و جای آن را با داده­ های لذت بردن از کم خوردن و پر تحرکی عوض می­کنم.

 نویسنده پیشنهاد می­کند که این پیام­ها را به صورت ضبط شده با صدای خودمان یا دوست دیگری هر روز گوش کنیم. هم چنین معتقد است که جملات و داده­ های منفی را روی کاغذ آورده و آن­ها را به صورت مثبت و حال استمراری در بیاوریم. ضمنا برداشتی که من داشتم این بود که ما همان­طور که در رابطه با دیگران معمولا حرف­ها و انتظاراتمان را درمیان نمی­گذاریم و انتظار داریم که بقیه خودشان پی به آن­ها ببرند، در مورد خودمان هم همین اشتباه را می­کنیم و آرزوها و رویاهایی در فکر ما هست که تصور می­کنیم چرا به این خواسته­ ها نمی­رسیم. در صورتی که در این مورد هم باید آرزوها و نیازها و خواسته­ ها را با صدای بلند با خودمان در میان بگذاریم و شفاف و صریح صحبت کنیم. در این صورت است که در جهت تحقق آن خواسته ها و آرزوها پیش خواهیم رفت.

من بر اساس الگو و برنامه ریزی قدیمی که داشتم، کارهایم را یکجا و دقیقه نود انجام می­دادم. ولی این بار تصمیم گرفتم به عنوان اولین قدم، موردی را که باید برای شرکت در جلسه روز دوشنبه مطالعه می­کردم، همان روز و سر فرصت مطالعه کنم. در واقع تکلیف روز دوشنبه را همان روز انجام دادم.

 کتاب ترس را تجربه کن در دست مطالعه است. من این کتاب را حدود 10-12 سال پیش خوانده بودم و از دوباره خواندنش شانه خالی می­کردم. از همان روز شنبه شروع کردم به مطالعه و با وجود این که حجم زیادی عقب بودم تا امروز بیشتر آن را خوانده­ ام. مصمم هستم کارهای دیگری را یک به یک به برنامه اخیر اضافه کنم. چون در همین یک مورد نتیجه عینی تاثیر این برنامه­ ریزی صحیح را مشاهده کردم.

به قلم منیژه