خونی که ناپاک نیست

در16 سالگی بالغ شدم البته بلوغ جسمی! بلوغ فکریم هفت سال بعد اتفاق افتاد. زمانی که زندگی مجردی را در شهری، دور از خانواده، تجربه می کردم .

پایان دوران کودکی و شروع تحول جدید به راحتی اتفاق افتاد. با اینکه  مادر یا خواهرم در مورد مسائل بلوغ هیچ وقت صحبت نکرده بودند، ولی چون در مدرسه  تقریبا تمام دوستانم  این دوره را طی کرده بودند، به صورتی، من هم دلم می خواست به این مرحله برسم.تقریبا آخرین نفری بودم بین همکلاسی هایم که بالغ شدن را تجربه کردم.وقتی از وضعیت خودم می گفتم تعجب دوستانم از دیرهنگام بودن آن مرا می ترساند. وحشت از مشکلی که می توانست زنانگی مرا تحت شعاع قرار دهد، آزارم می داد.

بالاخره در یک روز بهاری وقتی از دبیرستان برگشتم، خیالم راحت شد،که سالم هستم ومشکلی ندارم.البته تمام این افکار در کله ی کوچکم وول می خورد بدون اینکه با کسی درمیان بگذارم.

با اینکه روزهای نوجوانی وجوانی را به دلیل عدم درک درست از جامعه و خانواده ، ایستادن مقابل سنتهایی که دست وپایم را می بستند، استقلالی که به زور می خواستم صاحب آن شوم و تمام مسائلی که یک نوجوان با آن دست به گریبان است، به سختی پشت سر گذاشتم ولی نیرویی درونم بود که باعث می شد خیلی قوی باشم.

اما حالا در میانسالی مثل این است که تمام انرژیم را در طول آن سالها صرف کرده ام .با روزهای جوانی شرایطم بسیار متفاوت است.نیروی جسمی که در جوانی به من قدرت فراوانی داده بود ومرا مغرورم می کرد دیگر وجود ندارد.

اگرچه سالهای قبل، اتفاقی که ماهی یکبار برایم می افتاد، به راحتی می گذشت  ولی حالا به سختی از آن عبور می کنم .بعضی مواقع،چنان دردناک است که چند روزارتباطم، با دنیای خارج به حداقل می رسد. دکترها می گویند بخاطر فشارهای مستمر عصبی و روحی است.بخشی از آن هم فعل وانفعلات هورمونی است.

عادات ماهیانه با دردهای عجیبی به سراغم می آید، درونم را با بی رحمی چنگ می زند. حس می کنم تمام عصبهایم کشیده می شود، درد تمام بدنم را پر می کند. بعضی وقتها هم در مفاصلم، درد وحشتناکی دارم و از درون مرا متلاشی می کند. بی حالی عجیبی که حتی حرف زدن را برایم مشکل می کند، دلم می خواهد استراحت کنم. اتاقم جای امنی است که به آن پناه می برم. مهمانی حوصله ام را سرمی برد ومعاشرت آزارم می دهد. بهترین شکل آن است که تنها باشم وبه موسیقی گوش کنم.قرصهای مسکن وآرام بخش هم اثر محسوسی ندارد.روزهای بدی است ولی معمولا اگر با بحران مواجه نشوم سریع طی می شود. بنابراین نگرانم نمی کند.

پسرم وقتی کوچکتر بود خیلی تعجب می کرد که چرا مامان مهربانش یک دفعه تبدیل به یک غول بی شاخ ودم می شود ومرتب دعوا می کند. بزرگترکه شد برایش توضیح دادم به او گفتم: عزیزم، مامان در ماه چند روز مریض می شود وتو نباید نگران بشی، فقط یک مقدار باید به مامان کمک کنی تا خوب بشه.در حالی که توی چشمهایم نگاه می کرد گفت: باید چکار کنم. گفتم: زیاد دور وبر من نپلک بیشتر سعی کن درخواستهات را به بابا بگی. او هم قبول کرد. زمانی که حس کردم آنقدر بزرگ شده که می فهمد، دقیقا برایش توضیح دادم ، برای زنها چه اتفاقی می افتد.

حالا اوخیلی خوب من را می فهمد ودقیقا می داند که این اتفاق چه زمانی قرار است برای من بیفتد.

اما همسرم با این پدیده هنوز کنار نیامده است وبرایش قابل درک نیست. همیشه بدترین مشاجره های ما در این دوره اتفاق می افتد. معمولا دراینجور مواقع آنقدرعصبانی هستم که تصمیم می گیرم ازاو جدا شوم ولی وقتی روزهای دردناک تمام می شود به خودم می گویم نه ارزش این همه تند روی را ندارد. بهتراست، آرام تر با قضیه برخورد کنم.

گذشته، در بعضی مناطق دنیا، زنها را دراین دوره حبس می کردند، چون فکر می کردند  ارواح خبیث در تن آنها برای چند روز لانه می کند. خونی که از بدن زن خارج می شد را ناپاک می دانستند.در بعضی از نقاط، زنها در تمام دوران ماهیانه وزایمان به منطقه ای دور از جمعیت منتقل می شدند تا بدون انکه مشکلی بوجود بیاورند این دوران راسپری کنند.البته هنوز این گونه مراسم درحاشیه ی شمالی افغانستان که داری مرز مشترک با جنوب تاجیکستان است ، دربعضی قبایل وجود دارد.

این نشان می دهد در طول تاریخ، انسان مرد نمی توانسته احساسات زن را دراین دوره درک کند.

سنم که کمتر بود این را از بدبختیم می دانستم که چرا زندگی برای زنها اینقدر، تلخ است.ولی الان به بهای ازدست دادن جوانیم، به این درک رسیده ام که با وجود زایمانهای دردناک ودردهای عجیب وغریب ماهیانه، ارزش این را دارد که زن باشم. زنانگی برایم افتخار بزرگی است که هر گونه درد ورنج آن رامی پذیرم وغیرازاین نمی خواهم.

زن ایرانی در سفرنامه کولیور رایس

راه ورسم زنان ایرانی 

راه ورسم زنان ایرانی نام سفرنامه ی خانم کلارا کولیور رایس است.این کتاب وقایع بین نود تا صد سال قبل در ایران رابیان می کند. 

به نظر می رسد بعد از انقلاب مشروطه و در زمان قاجار مطلب نگاشته شده است. کتاب به شیوه ی زندگی ایرانیان به خصوص زنان می پردازد . متاسفانه در ایران آن زمان زنان به دلیل شرایط زندگی وبی سوادی و نگاه مردسالارانه ، حذف زنان را در ادبیات وهر گونه مطالب نوشتاری شاهد هستیم. مطلب زیادی در مورد چگونگی زندگی آنها در دست نیست. به همین دلیل این کتاب در بیان نحوه ی زندگی زنان در شهرها، روستاها ، قبایل وعشایر مدرک مهمی است. 

خانم رایس در اصفهان در یک بیمارستان کار و همراه همسر و دو فرزندش برای مدتی در ایران به زندگی مشغول بوده است. مسافرت های زیادی انجام داده وخاطراتش منبع خوبی است برای فهمیدن آنکه چه شرایطی برای زندگی زنان وجود داشته است. 

هر چند کتاب از بیرون به شرایط زندگی زن ایرانی نگریسته ، احساس و آلام زن ایرانی با نگاه یک زن انگلیسی نوشته شده است اما وضعیت به نسبت دقیقی از شرایط زنان در آن دوران را به ما می نمایاند. 

بعضی اوقات در نوشته های کتاب نوع قضاوت روح انسان را می آزارد و به نظر کارشناسانه نمی آید. شاید اگر خانم رایس با توجه به دانش امروز مطالب را می نوشت فقط به درج وقایع می پرداخت و تحلیل شرایط آن زمان را به کسی واگذار می کرد که از نظر دانش تواناتر باشد. زیرا سرزنش ملت ایران آنقدر پیچیده است که ازعهده ی خانم رایس در آن زمان خارج بوده است. 

در کتاب از طرف دیگر بی کفایتی دولتها وسردمدارن آشکار می گردد که چگونه قدرت در دست نادانان باعث شده است ایران عزیز با وجود منابع عظیم دچار بی توجهی باشد. مردم عزیز این مرز و بوم در سختی و دشواری زندگی نمایند. 

 

کودکان(دختران) ایرانی بر پایه آداب ورسوم چه در شهر وچه در روستاها از هشت سالگی برای ازدواج آماده می شدند. تا در سن ده تا سیزه سالگی به خانه ی شوهر بروند.معمولا این ازدواج ها با مردانی مسن انجام می گرفته چون مردان با سن بالا را بهتر برای زندگی می یافتند. این زنان که اسیر زندگی اجباری می شدند در صورتی که فرزند پسر به دنیا می آوردند می توانستند تا حدودی راحت زندگی کنند ولی اگر بخت با آنها یار نبود و فرزند آنها دختر می شد و یا نمی توانستند باردار شوند باید شرایط وحشتناکی را تجربه می کردند که شاید حیوانات از این زنان با ارزش تر بودند. 

زن نه به عنوان انسان بلکه به عنوان یک وسیله و یا حتی یک برده است.هنگام انتخاب دختر کاملا معاینه می شود که مشکل خاص جسمی نداشته باشد. مانند یک برده کاملا در اختیار شوهر است که هر نوع خشونت از هر جنس به این زنان روا شود. 

تعداد زیاد فرزند وعدم بهداشت فردی این زنان را فرتوت و معمولا در جوانی از بین می رفتند. ازدواج در کودکی زنان را دچار بیماری ومرگ بسیار زودرس می کرده است. 

زندگی با هووها زنان را به بیماری های روحی و افسردگی دچار می کرده است. بی سوادی و شرایط بد زندگی باعث می شده است که زنان را بچه ، نادان،  عصبی مزاج و کج خلق بدانند. 

حجاب زنان شهری سخت تر از حجاب زنان روستایی است. زنان شهری با چادر چاقچور و روبنده ای که کامل صورت آنها رامی پوشاند در صورت اجازه همسر اجازه ورود به محلهای عمومی را داشتند. 

زنان روستایی با حجابی که فقط چشم آنها پیداست در عرصه ی کار و فعالیت بیشتر از زن شهری وجود دارند. 

زنان عشایر قدرت بیشتر و شرایط بهتری را نسبت به زنان شهری دارا هستند. هر جا که زنان مشارکت اقتصادی با مردان دارند از نظر موقعیت شرایط بهتری را دارند. 

در روستا ها که زنان به کشاورزی و قالی بافی وفعالیت اقتصادی مشغول هستند کمتر از زنان شهری که فقط به خانه داری می پردازند مورد زورگویی واقع می شوند. 

زنان شهری که از نظر شرایط اقتصادی دروضعیت بهتری هستند کمتر از زنان طبقات پایین مورد ستم هستند.چون دارایی که از طریق ارث به آنها می رسیده است متعلق به خودشان بوده وامکان مدیریت براموال شان را داشته اند. 

از نظر وقت زنان شهری وقت بیشتری برای به بطالت گذراندن و دچار اوهام وخرافات شدن را داشته اند. زیرا خانه داری و بچه داری حداقل وقت را برای آنها داشته است.هر چند در روستاها نیز به شدت اعتقاد به خرافات زیاد است ولی زنان شهری به دلیل وقت بیشتر دچار مشکلات بیشتری بودند. 

کودکان هیچ ارزش خاصی ندارند و از هیچ نوع آموزشی برخوردار نیستند . تنها 3% از زنان سواد در حد خواندن ونوشتن داشته اند واغلب آموزش فقط در حد فراگیری قرآن بوده است. 

وجود چند زن به عنوان هوو کاملا متداول بوده است و معمولا یک زن به عنوان سوگلی امور خانه را دست داشته است. به محض اینکه زن  بارداری یا فرزند پسر نداشته است زن دیگری به خانه آورده می شده است. 

ساخت لباس وکفش به گونه ای بوده که زنان در خارج از خانه با مشکل زیادی روبروشوند. کفشهای زنانه در انتهای آن نعل آهنی نصب می شده است که سروصدای زیادی ایجاد و خروج زن را اعلام می کرده است. 

حجاب زن درجه ی شخصیت او را مشخصُ و ارزش بوده است. اگر زنی با روی باز جلوی مردان حاضر می شده هیچگونه شأن اجتماعی نداشته و زنی هرزه به حساب می آمده است. 

معماری خانه ها به گونه ای بوده است که محل زندگی زنان از مردان تفکیک و کاملا از دید غریبه ها پنهان بوده است.کلآ زندگی مردان  آشکار و پیداست ولی زندگی زنان مخفیانه و پنهان است. این امر در حوزه های عمومی نیز به صورت وجود  مرد و حذف زن مشهود بوده است. 

خردمندی یا نا آگاهی

 

زنان در طول تاریخ از هوش و استعداد گاه خارق العاده برخوردار بوده اند.اما این توانایی ها به دلیل ساختار استبدادی و مردانه یا مدفون شده است و  یا نتواسته به  ظهور برسد. این اتفاق بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است. زمانی در این سرزمین زنان به دلیل بی سوادی و محیط بغایت بسته اندرون خانه ها تبدیل به موجوداتی ترحم انگیز و یا اعجاب آور شدند.خردمندی در زنانی وجود داشته است که با اندک محیطی برای رشد توانایی ،همراه با دانایی توانسته اند ساختار موجود را به چالش کشند. اینگونه تغییرات که با تفکر همراه است، فصلی را در تاریخ ایران تغییر داده است. امروز ما به دلیل  چنین زنانی است، در خیابانها ،دانشگاه ها، ادارات و... در حال کار و فعالیت هستیم. افراد زیادی از دستاوردهایی که آنها ایجاد کرده اند، بهره مند شده اند و جامعه نیز با وجود چنین انسانهایی متحول شده است. زنانی همچون بی بی خانم استر آبادی و یا صدیقه دولت آبادی از جمله زنانی هستند که هوشیاریشان در زمانی که جهل کاملا بر جامعه حاکم بود، با اشاعه اندیشه هایشان فضایی را برای زنان باز کرده اند.

 

در عصر حاضر نیز انسانهایی هستند که برای رهایی زنان تمامی رنج ها را بر جان می خرند و فعالانه برای بهتر شدن مسائل زنان حرکت می کنند.

 

غیر از زنان مثبت اندیش زنانی نیز هستند که توانایی آنها تحت نفوذ ساختارهای موجود قرار می گیرد و به صورت حیله ،مکر ،حسادت بروز می کند. این توانایی چون با دانایی همراه نیست،ممکن است در شرایط فرد به طور موقت تغییر ایجاد کند ولی فضا را آلوده کرده و اثرش برای شخص و محیط اطراف با تخریب همراه است. این زنان در همان ساختار مستبد مردانه راهی برای گرفتن قدرت ،تغییر شرایط فقط فردی تلاش می کنند. هر چند در مورد این زنان قضاوت کردن بسیار کار مشکلی است ولی آنان به دلیل اینکه  بینشی در پس افکارشان نیست، تاثیری مثبت به جا نمی گذارند.

 

بخش دیگری که، بر دوش زنان پیشرو سوار شده اند و قدرتی را در ساختار مردانه نصیب خود کرده اند به دلیل دیدگاه های سنتی و عقب افتاده تلاش دارند که باز زنان را به ساختارهای گذشته که از آن عبور کرده اند ببرند. در هیئت وکیل مجلس و مدیرانی که نقشی در ساختار حکومت دارند، همصدا با قدرت ویران کننده دیدگاه های مدرن، تلاش برای باز گرداندن زنان به خانه ها دارند. تخریب آنها سرعت تغییر را خواهد گرفت. ولی مانع نخواهد شد چون  جوامع معمولا روندی رو به جلو دارند، اگر چه به کندی ولی تغییر به روند طبیعی خود ادامه خواهد داد.

 

زنانی هم وجود دارند که متاثر از شرایط محیط به زندگی خود ادامه می دهند، آنها تاثیری بر روند جامعه ندارند بلکه ساختار جامعه است که به شدت آنها را متاثر می کند.این زنان که تعداد آنها کم نیست و اکثریت جامعه را به خود اختصاص داده اند، به این دلیل که حقوقشان به شدت در این سالها زیر سوال رفته است،در عده ای از آنها تغییراتی را شاهد هستیم. هر چندبعضی از این تغییرات نشان دهنده ی جامعه ی بیمار است (مانند بالا رفتن در صد طلاق) ولی این حقیقت را باز گو می کند که  آنها هم به وجه های مختلف زندگی خود پی می بردند و در خواست هایشان روز به روز از زندگی افزایش می یابد. 

        

 

 

تبعیض شکلی از باورهای نادرست

گاهی بعضی باورها آنقدر برایمان عادی و بدون تردید به نظر می آید که حتی به آنها فکر نمی کنیم و طبق روال گذشته آن را ادامه می دهیم. 

باور اینکه انجام کارهای منزل فقط به عهده ی زنان است و اگر مردی خانه داری کند اصلا در مخیله ی ما نمی گنجد و شاید با پرسیدن دوباره بخواهیم آنچه را که باور نداریم بشنویم. با این توهم که چون فرزندآوری فقط به زنان اختصاص دارد پس خانه داری و بچه داری جزو لاینفک وظایف زنانه است.

زنان به عنوان نمادی از مادری هستند،باور مادرانه برای زن می تواند تبعیض وخشونت را به همراه داشته باشد. در جامعه ای که تنها به بعد مادری توجه می شود و ابعاد دیگر انسانی مورد توجه نیست،درچنین فضایی اگر زن بخواهد حرکتهای دیگر را انجام دهد،مادری می توان سد محکمی باشد که عبور از آن به سختی امکان پذیر است. حتی اگر زن نخواهد مادر باشد انسانی معیوب است که وجه مشخص زنانگی را دارا نیست. 

در خارج از خانه، در بخش دولتی پست های مدیریت ،حتما به مردان اختصاص دارد و اگر زنی به پست مدیریت برسد برای نگه داشتن آن با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می کند تا اول آن را بدست بیاورد و بعد آن را نگاه دارد.

در بخش خصوصی نیز به این دلیل که قسمت عظیمی از پول و سرمایه در دست مردان است، بنابراین خودشان مدیریت کارها را در دست دارند. در این عرصه نیازی به زنان ندارند به جز امور حاشیه ای مانند منشیگری. اگر از تخصص زنان هم استفاده می شود فقط به دلیل بهره برداری از کار زنان با دستمزد پایین است. 

باورهایی که به تکریم مردان وتضعیف زنان در مفهوم عام و یا خاص آن منجر می شود، زمانی آغاز می شود که کودک در شکم مادر زندگی را شروع می کند و ریشه ی آن در اندیشه ی ما آنقدر  عمیق است، که سابقه ی آن به تاریخ گذشته دور باز می گردد. عواملی که برای زنان و مردان این توهم را ایجاد کرده است، که زنان از نظر تولید اندیشه پست تر از از مردان هستند و در عرصه ی کار و فعالیت ضعیف تر .به واسطه ی این شکل از فکر بخش عمده ای سرمایه های مادی به سمت مردان رفت و کار مضاعف با بهره ی کمتر نسیب زنان شد.

گذشت زمان در بعضی عرصه ها نه تنها کمکی به زنان نکرده است بلکه ،تکنولوژی هم به کمک باورهای نادرست آمده است . قبل از آنکه کودک حیات خود را خارج از شکم مادر شروع کند برای او تصمیم گرفته می شود که به دنیا بیاید و یا نه. منظورم همان داستان پسر خواهی است که این بار داستان زنده به گور کردن دختران نیست بلکه از بین بردن آنها قبل از به دنیا آمدنشان است. 

شکل دیگر تکنولوژی در عرصه ی تبلیغات گسترده ای است که از طریق رسانه ها انجام می گیرد که نمونه ی بارز آن رادیو تلویزیون و به تازگی ماهواره و اینترنت برای پخش مسموم برتری جویی های جنسی است. افکار سنتی در غالب روشهای مدرن باز تولید می شود. دیدن زنی که در خانه مشغول پذیرایی از همسرش است در حالی که آقا در حال روزنامه خواندن است. همینطور فیلم و سریالهای ایرانی که اصرار زیادی برای القای مفاهیم سنتی و درج این افکار دارند که زن خوب زنی است که از معیارهای قدیمی پیروی می کند و آن اطاعت بی قید شرط و قرار گرفتن در چترحمایت مردان است. زن خوب زنی است که فزون خواهی در او نیست چرا که اگر باشد حتما به بزه و بزهکاری مشهور است.

زن خوب به باور این عالی جنابان زنی است که خانه داری و بچه داری را در درجه ی اول بداند و بقیه ی ابعاد زندگی در درجه ی دوم .

 تاکید بر باورهای نادرست، علاوه بر محفوظات فردی تاثیر شگرفی در ماندگاری تبعیض جنسی در جامعه دارد. زنان در این عرصه همچنان با نگاهی فرودست مواجه خواهند بود.

دست نوشته های یک زن گمنام

صدای زن


از پشت پرچین زمان صدای تو می آید

صدای...

شکستن بلور تنت

صدای...

شکستن آینه ی جانت. صدای تو می آید

از کرانه ای،

صدای زنده به گوری

از کرانه ای، صدای چوب حراج ،از بازار برده فروشان

وز کرانه ای، صدای پیشکشی تو،به شاهان و امیران.

صدای تو می آید، صدای پیروزی دشمن

پس روز نبرد..

صدای شیون و غنائم جنگ.

صدای تو می آید

از درون حرمسراها،از درون هزار پرده و پرده دار

کز ساغر بخت خویش،

می نوشی...

جام، جام، جور تاریخ را.

صدای تو می آید

که در پستویی تنگ و تاریک

می فروشندت به ریالی

یا که هنوز، در پیله ای و ...

چنگ در هزار لای بندی داری.

صدای تو می آید ...

از جزیره ای دور، وز کرانه ای نزدیک

صدای بی نشانی تو

صدای نقاره و آواز طبل گناه

ز آموختن و آموزگاری تو ، صدای تو می آید

به دیار و دیارانی،هنوز، بر کفه ی ترازویی

تو نیم مردی و نیم انسانی!  
 
ارائه مطلب از سایت زنان وکودکان رهیاب    
 http://www.rahyabiran.org                  

در سوک یک رفیق

 

من از نهایت شب حرف می زنم،

 

واز نهایت تاریکی 

 

اگر به خانه ی من آمدی

 

ای مهربان 

 

چراغ بیار و یک دریچه

 

 که درآن ، به ازدحام  

 

کوچه ی خوشبخت بنگرم.

 

 

 

مریم عزیز در سوکت نشسته ایم. روحت شاد.

 

شعری از فروغ فرخزاد

کمی توضیح!

کمی توضیح!

 

از همه ی دوستانی که چه به صورت شفاهی وچه به صورت کتبی من را نقد  کردند و غلط های مرا گرفتند سپاسگزارم. 

 

دوستی همیشه به این اشاره می کند که نامه ی نانوشته بی غلط است!  

وقتی اثری مکتوب شد به چالش کشیده می شود. از این دوست خوبم هم ممنون که  در دادن اعتماد به نفس به من کمک کرد. 

 

دومطلب جدی برروی وب گذاشتم، یکی به مناسبت 8 مارس که موضوع آن مرتبط به زنان و  مسئولیت شخصی بود. 

 

در آن مطلب سعی داشتم به زنان میهنم بگویم همیشه جا برای کار بسیار است، حتی اگر دربند باشیم. نباید از رفتن در هر لحظه باز بمانیم چون زنده ایم و ویژگی زندگی، رفتن و ساختن است نه ماندن و راکد شدن.  

 

در آن مطلب شاید دیدی محافظه کار وجود داشت  ولی تلاشم این بود، که هر لحظه از کار پیگیر خسته نشویم و بسته بودن جامعه را دلیلی برای کم کاری و عدم تلاش قرار ندهیم. بارها شده این تجربه را داشته ام که گروهی متاثر از یک فرد بوده اند. خود  و حرکتهای فردیمان را باور کنیم .در سیل کشنده ی ناامیدی غرق نشویم، چون حرکت  دلیل زنده بودن است.    

 

مطلب دوم که براساس تجربه ی زندگی ومطالعات شخصیم بود به دنبال دیدن برنامه ی تلویزیونی اردیبهشت شکل گرفت.این برنامه روز چهارشنبه هفته ی گذشته در تاریخ 25 فروردین از شبکه 4 تلویزیون پخش شد .در آن برنامه  راه حل های قانونی برای حل مشکلات توصیه می شد. آنقدر تحت فشار قرارم داد که تصمیم گرفتم، مطلبی بنویسم. 

 

برنامه دعوت از یک کارشناس حقوقی بود برای توضیح قوانین موجود وشرح شرایط جامعه که چگونه است وچه راه حل های قانونی برای حل مشکلات وجود دارد.توصیه اکید به زنان که حریم خانواده ها را نشکنند وتمام تلاششان نگه داشتن چارچوب خانواده باشد. 

ولی این توصیه ها،آیا می تواند به عرصه ی عمل درآید؟ وقتی دید مناسبی مسائل جامعه را نبیند وبراساس پیش فرض ها، خانواده بهترین جا برای زندگی تعریف شود. مردان وزنانی بدون آموزش درکنار هم مجبور به زندگی هستند،در آن چهار دیواری چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا همیشه خانواده جای امنی برای زندگی است؟ پس تجاوز به محارم و قتل های ناموسی در کجا انجام می گیرد؟ 

 

اگر خانواده جای امنی برای کودکان ماست پس پدیده ی خشونت های خانگی، ودختران فراری در کجا معنی می شود؟

 

سیاستهایی که جامعه را بیشتر دچار بحران می کند، مرتب تبلیغ می شود. به جای آنکه جامعه را پویا ببینیم ومشکلاتش را به روز حل کنیم، هنوز به دنبال راه حل های تاریخ گذشته می گردیم.

 

نه تنها از دستاورد محققان استفاده نمی شود، بلکه آنقدر تحت فشار قرار می گیرند که به کنج خانه ها ویا خارج از کشور پناهنده می شوند. در حالی که در یک جامعه باید روشنفکران ، در بطن جامعه حضور داشته باشند و مشکلات را مورد کنکاش و بررسی قرار دهند. 

 

زنان را هر روز بیشتر محدود می کنیم، تاسنگر خانه ها را محکم نگه دارند، ولی آیا امکان دارد؟ آیا اینهمه زن ودختر که در دنیای امروز زندگی می کنند را می توان در چارچوب نگه داشت وبا دستورات وقوانین از آنها خواست پا را از حریم خود بیرون نگذارند؟ 

 

چگونه به  زنان توانمند هنوز به چشم انسانهایی معلول  نگریسته می شود؟ چطور این زنان  نیاز به سرپرست دارند ، در حالی آنها  نشان داده اند که چگونه به خوبی از خود و فرزندانشان مراقبت می کنند. 

 

به جای اینکه فضای جامعه را امن کنیم، اشتغال ایجاد کنیم، رفاه عمومی را گسترش دهیم،از زنان می خواهیم همچنان مرزهای خانواده را نشکنند، چون در جامعه ی بیمار جز صیغه چه به صورت شرعی وچه به شکل غیر شرعی،خشونت وتجاوز چیز دیگر نیست. 

 

باید به نوابغ تبریک گفت که چگونه راه حل مشکلات را پیدا می کنند،که تنها خاص خودشان است وبا هیچ معیار علمی وعملی مطابق نیست !

 

تجربه ی زندگی

تجربه ی زندگی

آنچه که در اکثر مردان عمومیت دارد برگشتن به ساختارهای گذشته است. شاید کمی بدبینانه به نظر بیاید ولی تقریبا هیچ مرد ایرانی از اینکه همسرش مطیعش باشد ناراضی نخواهد بود. بلکه زندگی شیرین از آن مردانی است که زنانی گوش به فرمان داشته باشند.زنانی بی دردسر که  درخواست  مردان را اجابت کنند وهیچ انتظاری نداشته باشند.زنانی فهمیده که در برابر همه چیز سکوت می کنند ودم بر نمی آورند.اگر ناخوداگاه، مرد زور گو دستش در برود وزنش را کتک بزند، کلمات رکیک نثار او کند و مورد تحقیر یا اهانت قرار دهد زن خوب زنی است که آبروریزی نکند و دم فرونیاورد وحرکات همسرش را توجیه کند که خوب آدم عصبانی می شود. خودمان هم همینطور هستیم.

زنانی که در مورد تجدید فراش همسرانشان دم فرو ببندد ویا هر نگاه تیز وهرزه  همسرشان را توجیه کنند که مردان این ویژگی را دارند وکاری نمی شود کرد. اگر از اموال چیزی به آنها تعلق نگیرد کاملا حق به جانب شوهرانش است چون این زنان مگر به خانه پولی آورده اند که مستحق باشند که ملکی به آنها تعلق گیرد.

زنانی که شعاع دیدشان را برای خود نگه نمی دارند بلکه دخترانشان وزنان دیگر را هم آموزش می دهند که پا را از گلیم خود بیرون نگذارند. این زنان برای مردان بهترین ویژگی برای انتخاب شدن وزندگی کردن رادارند.

ولی زنی اگر کوچکترین درخواستی در مورد محل زندگیش داشته باشد ویا از همسرش بخواهد در کارهای منزل به اوکمک کند ویا در پیک نیک یا مسافرت حق مسلم خود بداند که مانند یک انسان  از فضای پیش آمده استفاده کند و استراحت کند، .آنوقت است که مرد صدایش در خواهد آمد وآن زن را با مادرش مقایسه خواهد کرد که مادر من چگونه بود وتو دیگر چه موجودی هستی!

گاهی فکر می کنم زندگی زنانی که اندیشه ی جدیدی ندارند و در ساختارهای گذشته زندگی می کنند،چقدر راحت تر می تواند باشد. دغدغه ی این زنان بسیار کم است چون قوانین گذشتگان، همه چیز را برای این زنان روشن ساخته است. پس جای نگرانی نیست. قبل از مشکل راه حل آن از پیش تعیین شده است.

از طرف دیگر زنانی که خواستار گذار هستند. باید تن به هر خشونت کلامی وغیر کلامی ،محرومیتهای مالی و رنج دور ماندن از فرزند را به خود بدهند. چون هیچ قانون حمایتی برای این زنان وجود ندارد.

اگر در جامعه شرایطی پیش بیاید که زنان از امکانات مالی وقوانین حمایتی برخوردارباشند، چند درصد از زنان ما حاضر خواهند بودند در شرایط فعلی زندگی کنند؟

به جای آنکه ساختارها را تغییر بدهیم علیه خشونت وجامعه سنتی که زن را در فشار مضاعف قرار می دهد سخن بگوییم ، در صدا وسیما وتبلیغات از زنان خواسته می شود، در هرشرایطی در خانه ها بمانند تا نکند مرد عقب افتاده وفزون خواه بادی به لقایش بخورد و نگران شود.

این را باید به خواص گفت که چشم باز کنند وزنانی را ببینند که هرروز یا خود و یا همسرانشان را قربانی می کنند،چون نمی توانند شرایط سخت زندگی با مرد خودخواه واپس مانده و یا معتاد را ادامه دهند.

جامعه ی ما نیاز به تغییر دارد،در این هیچ شکی نیست. مقاومت در برابر تغییر فقط مشکلات را بیشتر می کند. تغییر قوانین وبازخوانی آن واهمیت دادن به زنان در شرایطی که جامعه در تمام ابعادش نیاز به تجدید نظر دارد،شاید بتواند بحرانهای جامعه را تا حدودی درمان کند و شرایط فعلی و رجوع کردن به گذشته برای حل مشکل نه تنها مسائل را حل نمی کند، بلکه تجربه نشان داده است که مسائل را بغرنج تر خواهد کرد.

رابطه سرکوب جنسی با اختگی روانی

 همه ی فعالیت های فرهنگی در ادبیات ،شعر،رقص وآداب ورسوم در ارتباط با علائق جنسی است.از تعلقات خاطر افراد،هیچیک به اندازه علاقه جنسی،آنان را تحت تاثیر قرار نمی دهد.همه ی قوانین پدر سالاری در رابطه با مذهب،فرهنگ و ازدواج،برضد تمایلات جنسی است. 

 

ویلهام رایش روانکاو اتریشی آمریکایی معتقد است که در دوران اولیه پدر سالاری،برای ممانعت از بروز تمایلات جنسی کودکان ونوجوانان مستقیما به وسیله از کار انداختن واخته کردن دستگاه تناسلی آنان انجام می گرفت.سپس اخته کردن روانی از طریق ایجاد اضطراب جنسی واحساس گناه جایگزین آن شد. 

 

دلیل اخته کردن انسان چه به شیوه ی فیزیکی وچه به شیوه ی روانی از نطر او مطیع وسر به راه کردن انسان است.همانطور که حیوانات بعد از اخته کردن تبدیل به حیوانات مطیع می شوند،اختگی در انسان نیز اورا تبدیل به فردی مطیع می نماید. 

 

او بعد از تحقیقاتی که انجام داد به این نتیجه رسید که سرکوب امیال جنسی در کودکان و نوجوانان، والدین را در آماده کردن کودکان برای اطاعت کورکورانه از آنان موفق می نماید.

 

برای کسب اطلاع بیشتر به سایت  http://jenseyatvajameh.wordpress.comمراجعه فرمایید.

فکر میکنم بیش از دو سال است که هرروز صبح بطور مستمر روزنامه اعتماد را می خریدم .اول از همه صفحه تیتر ها را. بعدصفحه آخر ستون پیدا وپنهان را .بعدصفحه دوم .مطالب ادبی وهنری برایم بسیار جالب بود . مشتری صفحه حوادث هم بودم واعتقاد دارم حوادث صورت گرفته در اطرافم به من هشدارمیدهد .به مطالب ضمیمه روزنامه عادت کرده بودم بخصوص صفحه طنز رها . دیشب از اخبار شنیدم روزنامه محبوب من توقیف شده است . همانند یک آدم داغدار گیج شدم فکر میکردم من فردا چی باید بخونم .در تمام طول شب ازاین فکر آرامشم سلب شده بود . دوستان! من یک دوست را از دست داده ام به من تسلیت بگویید.